پارت سوم

2.7K 379 32
                                    


| چطوري كوك ؟ چقدر دلمون برات تنگ شده بود
+ خوبم منم خيلي دلم تنك شده بود عمو نامي
_ سلام بابا منم حضور دارم اينجا ( لحن حرصي )
به حسودي كردنش خنديديم و عمو رفت و اونم بغل كرد
| تو رو كه همش ميبينيم اين بچه دير دير مياد پس توي ألويته
_ يااااا بابا خيلي نامردي
خنده اَي كردم و رفتم كنار تهيونك نشستم و وقتي عمو نامي ازش جدا شد دستمو دور گردنش حلقه كردم و گفتم
+ حسود كوچولو نترس باباتو نميدزدم
نفس عميقي كشيد و بغلم كرد و سرشو توي گردنم برد و بومو بؤ كشيد و از همونجا اروم گفت
_كوكي بوت خيلي ارامش بخشه
از خجالت سرخ شدم عمو نامي هم كه حالتمو ديد تهيونگو ازم جدا كرد و كفت
| بياين بريم شام بخوريم جين خورشت گوشت خوك تند ( چي  گفتم خودم 😂 ) درست كرده بيا
+ اخ جونننن دست پخت جيني بزنين بريم كه گشنمه
عمو با خنده موهامو بهم ريخت و دستشو پشت كمرم گذاشت و به جلو هدايتم كرد

( از ديد تهيونگ )
با رفتنشون نفس عميقي كشيدم و سرمو بين دستام گرفتم نميدونم چقدر ديگه ميتونم تحمل كنم و بهش نگم جفتمه نميدونم چرا گرگش بهش چيزي نميگه شايد نميخواد منو به عنوان جفت بپذيرع نفسمو حرصي بيرون دادم و از اتاق خارج شدم و وارد اشپزخونه شدم پشت ميز نشسته بودن و منتظر من بودن
* بيا ديگه اين بچه خودشو كشت انقدر كه گشنشه
كوك لباشو اويزون كرد و گفت
+ خوب دلم براي دست پختت تنگ شدع بود جيني بوشم خيلي خوبه چون نزديك هيتمم هست اشتهام زياده
اوما موهاشو بهم ريخت
* ايگوووو كيوت بخور عزيزم همش مال خودته
چقدر خوشحالم كه خانوادم كوك رو دوست دارن و به عنوان جفتم قبولش دارن اون روزي كه بهشون گفتم رو هيچوقت يادم نميره

( فلش بك 2 سال پيش )
رو بع روي اوما و بابا نشسته بودم و استرس داشتم شب تولد 18 سالگيم فهميدم جفتم كيه اول خيلي خوشحال بودم اما بعد استرس گرفتم كه شايد به خاطر اينكه دوست نزديكمه خانواده هامون قبول نكنن واسه همين امروز كه يه هفته از تولدم ميگذره ميخوام بهشون بگم اوما كه از بوم فهميد استرس دارم پرسيد
* ته عزيزم چيشدع براي چي استرس داري به ما بگو
با ناراحتي نگاهشون كردم يكمم بغض داشتم هم استرس داشتم هم ميترسيدم من از همون اولم حسي غير از دوستي بع كوك داشتم اروم زمزمه كردم
_ من جفتمو پيدا كردم
* چي ؟؟ واقعا ؟؟ سرمو به نشون اره تكون دادم كه بابا پرسيد
| اون كيه ؟؟
اب دهنمو قورت دادم چشمام رو بستم و گفتم
_ جانككوك
* جانگكوككك ؟؟
| واي خداي من
از عكس العملشون ترسيدم كه شايد ناراحت شدن يا ازم نااميد شدن كه با حرف اوما با تعجب سرمو بالا اوردم
* واي خداي من خيلي خوشحالم
_ يعني شما مشكلي با جفت بودن ما ندارين ؟؟
* معلومه كه نه كوكي بهترين انتخابه من از اولم ارزوم بود كوك جفتت باشع مگه نه نامجون ؟
| اره منم خيلي خوشحالم كه كوك جفتتع ما پشتتيم عزيزم نگران نباش

( برگشت به زمان حال )
بعد اون من گريه كردم و اونا دلداريم دادن از اون روز تصميم گرفتم از كوك مراقبت كنم با صداي اوما به خودم اومدم
* اوي بچه كجايي تو غذاتو بخور سرد شد
_ عه ببخشيد حواسم نبود
نگاهي به جاي كوك كردم كه ديدم خاليه با نگراني پرسيدم
_ كوكي كجاست ؟؟
* يكم سردرد داشت رفت بخوابه
نگران شدم و به اوما نگاه كردم كه گفت
* اگه ميخواي برو پيشش شايد ندونه جفتته اما با بوت اروم ميشه
سري تكون دادم و بلند شدم و سمت اتاق رفتم و واردش شدم كوك رو ديدم كه روي تخت خوابيده رفتم و كنارش دراز كشيدم متوجهم شد و برگشت طرفم
+ چرا اومدي داشتي ناهار ميخوردي كه
_ اره اما تو حالت خوب نبود گفتم بريم پيشت
+ مرسي ته
سرشو توي گردنم گذاشتم و كفتم
_ بخواب كوك
كم كم نفساش منظم شد و ...،.،،،

     اينم پارت جديد براي جبران اين چند وقت
     اميدوارم خوشتون بياد اگه خوشتون اومد
    ووت بدين و كامنت بذارين ممنون ♥️
   راستي بچه ها. لطفا توي مسيج بوردم بهم فيك هاي اومگاورس و امپرگ و AU معرفي كنيد بازم ممنون ❤️

Endless LoveWhere stories live. Discover now