پارت هشتم

2.5K 245 12
                                    


تقريبا تا نزديكاي ساعت ١٢ اونجا بوديم دمه رفتن تهيونك خيلي اسرار كرد كـه بمونم اما مامان و بابا ها گفتن تا مدتي صلاح ( درسته من نميدونم 😂🤦🏻‍♀️) نيست با هم تنها بمونيم چون ممكنه بر اثر غريزمون ( اينم نميدونم درسته يا نه 😂😂) با هم يه كارايي انجام بديم كـه بعدا پشيمون بشيم تهيونگ هم با قيافه پوكر بهشون گفت كـه اگه ميخواست كاري بكنه تو اين دو سال كرده بود.در اخر هم خانواده راضي نشدن و منو برگردوندن خونه اما جيسو موند من نميدونم چرا اين دو تا انقدر بهم وابستن و جيك تو جيكن .......

بچه ها تروخدا ببخشيد يعني در همين حد تونستم مدرسمون دهنمون رو سرويس كرده هر روز امتحان.دارم اينم زوري سركلاس نگارشم نوشتم 🤦🏻‍♀️ بابام هم ميخواست نمونيم اصفهان چون وضع كرونا خيلي بده برداشتن اوردتمون سفر.  ديگه من حقير رو ببخشيد اگه هم ميخواين ديگه نخونين شكايتي ندارم حق ميدم بهتون پذيراي هر گونه اعتراضات شما هستم و از صميم قلبم معذرت ميخوام 😓😔

Endless LoveWhere stories live. Discover now