قسمت3:
بعد از کلاسی که درمورد نحوه کارمون بود از اون اتاق اومدم بیرون طبق چیزایی که فهمیده بودم
از فردا باید برم کالج و البته بعده کالج باید میومدم کمپانی تا کارای طراحای اینجا رو ببینم و کمکشون کنم و یجورایی با سبکشون آشنا شم
رفتم سمت در انتهای راهرو ، همونی که دختره گریجو که اسمشو نمیدونم رفته بود
در زدم و مکث کردم تا اجازه ورود بده
اما خبری نشد
زیر لب ناسزایی گفتم و درو باز کردم
خواستم حرف بزنم اما با چیزی که دیدم تبدیل به مجسمه کلیسا شدم
یه دختر با موهای مشکیه بلنده لخت رو پاهای دختره گریجو نشسته بود
تا اینجا کاملا منطقیه و خب محض رضای فاک منم تو بغل دوستام میشینم اما نه وقتی یقه دوستم کاملا بازه
و نه! من مطمعنا گردن دوستامو نمیلیسیدم
پس اینا فراتر از دوستن...؟!
دختره گریجو با دیدنم اخماش تو هم رفت
دخترو از رو خودش کنار کشید و بلند شد
اومد سمتم
فکر کردم میخواد بزنتم اما با کاری که کرد باعث شد اپلاسیون کامل شم
دستمو گرفت و با پشیمونی نگام کرد: واقعا متاسفم ، اشتباه برداشت نکن
اخم کردم
این مسخره بازیا یعنی چی اگه کتکم میزد سنگین رنگین تر بود تا ازم معذرت خواهی کنه
خواستم یه جواب توپ بهش بدم که دختره موسیاه زود تر از من دهنشو باز کرد :هی لیا! این دیگه کیه؟ نیو گرل فرند؟
کارد میزدی خونم درنمیومد
دستمو از دست دختره گریجو که فهمیده بودم اسمش لیاس بیرون کشیدم و رو به دختره توپیدم: من تازه واردم و میخواستم بپرسم کجا باید برم و چیکار باید بکنم
چرخیدم سمت لیا که مهربون و شرمنده داشت نگام میکرد داد زدم:به کونم با هر خری میخوای بخواب واسم مهم نیست
بلافاصله اخماش رفت تو هم: آوا! مودب باش!
چشامو چرخوندم و اداشو درآوردم
خواستم برم بیرون که دستمو کشید و پرتم کرد سمت میزش
کمرم به میز خورد و آه از نهادم بلند شد
لیا: الاین بیرون
دختره بدون هیچ حرفی رفت بیرون
لیا اومد سمتم: انگار تو تربیتت سهل انگاری کردم خیلی بد دهن شدی
چشمام گشاد شد:برو بابا یجوری حرف نزن انگار خیلی وقته همو میشناسیم!
دوباره نگاهش رنگ پشیمونی گرفت و با لبخنده غمگینی گفت: 7سال مدت زیادی نیست؟
سرمو کج کردم:فکر کنم اشتباه گرفتی، میدونی چیه؟ اصلا استفاء میدم ! بهتر از همکار شدن با یه دیوونس
بلند شدمو رفتم سمت در که دوباره دستم کشیده شد و اینبار بجای اینکه بکوبتم رو میز هلم داد سمت دیوار و رو به روم وایساد:
VOUS LISEZ
GRIGIO
Roman d'amourخلاصه: آوا طراح لباس تازه کاری که طرحاش اتفاقی دسته مانیا، صمیمی ترین دوست لیا می افته این طرحا انقدر فوق العاده بودن که مانیا نتونست خودشو از فرستادنه طرحا به لیا منصرف کنه ، پس انجامش میده دختره رئیس کمپانی که همون لیا باشه از طرحا خوشش میاد و به...