گرم ترین دست

173 69 34
                                    

افکارش رو کنار زد و سعی کرد اضطراب رو از لحنش دور کنه:
-ممنونم...راستش..من یه خواهش داشتم!

با جمله ای که جونگین به زبون آورد کیونگ سو و بکهیون با کنجکاوی بهش خیره شدن.
نگاهِ سوالیه اون دو نفر که به جونگین دوخته شده بود، تشویقش می کرد که حرفش رو ادامه بده.
حرف زدن جلوی کیونگ سو براش سخت تر از چیزی بود که تصور می کرد.

تمام طول مسیر با خودش تمرین کرده بود تا بتونه به بهترین نحو درخواستش رو بگه اما حالا که باید حرف می زد انگار کلمات رو گم کرده بود:
-شاخه گلی که دیروز ازتون خریده بودم..خب من اونو به یکی از دوستانم که شیرینی فروشی داره داده بودم!

-خب؟
بکهیون با کلافگی این کلمه رو به زبون آورده بود و به جونگین فهموند که داره زیادی لفتش میده.

جونگین سعی کرد به خودش مسلط باشه و کلافگی که بکهیون از خودش نشون داده بود بیشتر از قبل بهمش نریزه:
-خب اون..اون از تزیینه شاخه گل خیلی خوشش اومده بود پس از من خواست باهاتون صحبت کنم که هروقت تونستین برای گل آراییه شیرینی فروشیش به اونجا بیاین...

-گل آراییه قنادی؟
بکهیون باره دیگه به جای کیونگ سو حرف زد.

جونگین آدم خونسردی بود اما اینکه هربار مشتاقِ شنیدن کلمه ای از کیونگ سو بود  ولی بکهیون با بی حوصلگی جوابش رو میداد کم کم داشت خونش رو به جوش میاورد:
-شما هم اینجا کار می کنید؟

در نهایت مستقیما تو چشم های بکهیون نگاه کرد و این سوال رو ازش پرسید.
کیونگ سو تمام مدت ساکت بود و حالا با دیدنِ قیافه ی جدیه جونگین، چشم غره ای به بکهیون رفت که از چشم های بکهیون دور موند!
بکهیون کمی سرش رو بالا گرفت و نگاهش رو به چشم های جونگین دوخت:
-نخیر! من اینجا کار نمی کنم...من دامپزشکم!

پوزخندی زد و ادامه داد:
-شنیدین هر اتفاقی دلیلی داره؟مثل اینکه حضوره من اینجا هم دلیل خوبی داشته.

کارتی از جیبش در آورد و رو به جونگین گرفت:
-این شمارمه..فکر میکنم لازمتون میشه.

چشمکی به جونگین زد و بدون اینکه چشم ازش برداره  با صدای بلند از کیونگ سو خداحافظی کرد و با قدم های محکم از گل فروشی خارج شد.

+متاسفم..اون امروز یکم حالش گرفته بود...

-اوه نه...مشکلی نیست..

البته که مشکلی بود!ولی خب..این جوابیه که معمولا در این جور مواقع به زبون میاریم!

+درمورد پیشنهادتون..
کیونگ سو به آرومی شروع به حرف زدن کرد و وقتی مطمئن شد توجه جونگین رو جلب کرده،ادامه داد:
+خوشحالم که از اون گل خوششون اومده و من حتما قبول میکنم!

جونگین لبخند بزرگی به لب آورد.
اون لبخند واقعا بزرگ و درخشان بود!

-ممنونم!!!

Sweet Dream Where stories live. Discover now