اون چشم های لعنتی

239 56 47
                                    

برای بار چهارم از اولین سوال تا آخرین سوال رو بررسی کرد.
با دقت به کلمه هایی که روی برگه نوشته بود خیره شد و هر کلمه ای که احساس می کرد بدخط نوشته و ممکنه خوانا نباشه رو تصحیح کرد.

-وقتتون تمومه!
چانیول با لحنی محکم گفت و برگه رو با شدت از دست بکهیون کشید. اونقدر سریع این کارو کرد که ممکن بود برگه ی امتحانی پاره بشه.
بکهیون فکر کرد ممکنه استاد پارک از عمد این کارو کرده باشه تا با پاره کردن برگه این بهونه رو داشته باشه که پاسخ نامشو قبول نکنه و باز هم این درس رو بندازتش!
شاید حق با کیونگ سو بود و بکهیون فقط نسبت به استاد پارک بدبین شده بود اما بکهیون سعی داشت نکات مثبت استاد پارک رو هم پیدا کنه که حقیقتا موفق نبود تو این کار!

بعد از اینکه برگه ی امتحانیش با خشونت از دستش کشیده شد، وسایلش رو جمع کرد که از کلاس خارج بشه. درواقع اون تنها کسی بود که تا آخرین لحظه نشست .
قبل از اینکه از کلاس خارج بشه صدای استاد پارک رو شنید:
-امیدوارم این بار قبول بشی بیون! هرچند..
بعد از کمی مکث با پوزخند صدا داری گفت:
-اینطور بنظر نمی رسه!

بکهیون با حرص آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
به آرومی به سمت استاد پارک که پشت میزش نشسته بود و با نیشخندی تمسخرآمیز بهش خیره بود برگشت و از بین دندون های چفت شده اش گفت:
+می دونید استاد پارک؟ این چیزی نیست که باعث تعجبم بشه! اما مطمئنید باشید این آخرین باریه که تو امتحانتون شرکت میکنم چون حتی اگه قبول نشم فقط از این دانشگاه کوفتی انصراف می دم و بیشتر از این فرصتمو از دست نمی دم!

با هر کلمه ای که بکهیون با حرص به زبون میاورد لبخند چانیول جمع تر می شد و در نهایت چیزی از اون لبخند تو صورتش پیدا نبود.
قبل از اینکه بکهیون برگرده به سمت در، صدای چانیول دوباره تو کلاس پیچید:
-تو حق نداری!!
بکهیون با تعجب یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و در سکوت منتظره ادامه ی حرف چانیول شد.
چانیول به آرومی از جاش بلند شد و خیره تو چشم های بکهیون گفت:
-تو حق نداری از این دانشگاه انصراف بدی.

این بار چانیول بود که کلمات رو با حرص به زبون میاورد.
بکهیون با ناباوری پوزخندی زد:
+شما تعیین می کنین؟
چانیول به آرومی به سمت بکهیون قدم برداشت و رو به روش متوقف شد:
- نباید بری...

بکهیون سعی کرد توجهی به ضربان قلبش نکنه. همونطور که بخاطر اتصال نگاهش به نگاه چانیول مجبور بود سرش رو بالا بگیره با صدایی لرزون گفت:
+بمونم که بیشتر از این اذیتم کنین؟ شما از من متنفرید... چرا میخواین بمونم؟
-فکر میکنی ازت متنفرم؟
+فکر نمی کنم استاد پارک... مطمئنم!
چانیول لبخند محوی به لب آورد:
-کسی که تمام ذهن و قلبمو مال خودش کرده فکر میکنه ازش متنفرم! این منصفانه نیست...

نگاه شوکه ی بکهیون به چانیول دوخته شده بود.
حتی نمی تونست کلمه ای به زبون بیاره.
ممکن بود اشتباه شنیده باشه؟
اما چشم های چانیول...
اون چشم های شفاف حرفی که چانیول به زبون آورده بود رو بارها و بارها فریاد میزدن و بکهیون احساس کرد از فریاد اون نگاه لرزون ممکنه کر بشه.
بیشتر از این نمی تونست به اتصال نگاهشون ادامه بده.
سرش رو پایین انداخت و بعد از اینکه به سمت در برگشت استاد پارک رو با اون چشم های لعنتیش تنها گذاشت.








-سلام!!!
صدای پر انرژی جونگین فضا رو پر کرد.
کیونگ سو که مشغول رسیدگی به گل های میخک بود با شنیدن صدای جونگین سرش رو بلند کرد و لبخندی که هیچ کنترلی روش نداشت رو به چهره آورد.
+سلام جونگ. نگفته بودی اینجا میای!
جونگین به کیونگ سو نزدیک شد و بوسه ای به پیشونیش زد:
-راستش خودمم فکر نمیکردم بیام ولی دلم برای دوست پسرم خیلی تنگ شده بود.
جملش رو با یه چشمک تموم کرد و تمام حواسش رو جمع کرد که حتی یک لحظه از قرمز شدن کیونگ سو رو از دست نده.
تو این یک هفته به خوبی فهمیده بود که کیونگ سو خیلی خجالتیه و هر اشاره ای به رابطشون باعث میشه به شدت قرمز بشه.
مقاومت در برابر کیونگ سویی که از خجالت قرمز شده بود کار راحتی نبود و جونگین نمی دونست چرا با خجالت زده کردن کیونگ سو جفتشون رو عذاب میده!!!!
قبل از اینکه کیونگ سو حرفی بزنه صدای در توجه هردوشون رو جلب کرد و باعث شد به سمت در بچرخن.
بکهیون با چهره ای وا رفته و خسته وار شد و بدون توجه به اون دو نفر که بهش خیره بودن روی صندلی ولو شد.

کیونگ سو نیم نگاهی به جونگین انداخت و به سمت بکهیون حرکت کرد.
کمی به سمتش خم شد و به آرومی‌پرسید:
+ بک؟ چی شده؟
بکهیون که سرش پایین بود با شنیدن صدای کیونگ سو به آرومی سرش رو بالا گرفت و به چشم های نگران کیونگ سو چشم دوخت اما قبل از اینکه حرفی بزنه متوجه حضور جونگین شد.
با دیدن کسی که فکر میکرد جاسوس استاد پارکه اخم هاش تو هم رفت :
+این اینجا چیکار میکنه؟
با سوالی که بکهیون پرسید کیونگ سو به یاد اورد که هنوز فرصت نکرده درمورد رابطش با جونگین با بکهیون حرف بزنه. نه اینکه سعی نکرده باشه اما بکهیون تمام این هفته مشغول درس خوندن بود و به هیچ وجه فرصتی برای این موضوع پیش نیومد.

+خب... بک... من می خواستم درموردش باهات حرف بزنم ولی تو تمام این هفته درگیر درس هات بودی.. راستش ما...
جونگین جلو اومد و یک دستش رو دور گردن کیونگ سو حلقه کرد:
-دوست پسرشم!
یکی از ابروهاش رو بالا انداخت تا مراسم پز دهیش رو‌ با شکوه تر انجام داده باشه!
بکهیون پوزخندی زد:
+خوش بحالت!
نگاه دلخورش‌رو به کیونگ سو داد:
+باید بهم می گفتی همچین حماقتی کردی.
اخم های جونگین کمی تو هم رفت.
کیونگ سو سعی کرد دلجویی کنه :
+باور کن سعی کردم اما تو واقعا سرت شلوغ بود. تو تمام وقتت رو درس میخوندی!

با یاداوری کیونگ سو، بکهیون دوباره مثل توپی که بادش خالی میشه تو صندلی فرو رفت:
+اون پارک عوضی، عوضی تر از چیزیه که فکر می کردم...

——————-
فندقای قشنگم یادتون نره تو چنل ناشناس ها جوین شین☺️❤️👇🏻
Woonapv

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Mar 27, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Sweet Dream Donde viven las historias. Descúbrelo ahora