Chapter 4: Misunderstandings will always be cleared up when you love each other

1.7K 284 18
                                    

قسمت اول پارت چهارم


در حالیکه به سمت اتاق دوست پسرش هدایت میشد دست های بانداژ شده جیمین شروع به لرزیدن کردند.سوکجین کمکش کرده بود تا زخمش رو تمیز کنه و صورتش رو شسته بود تا  مجبور نباشه با دست های صدمه دیدش این کارو انجام بده. علاوه بر این جین با ملایمت دستش رو پانسمان کرده بود و در همین حین با کلمات دلداری دهنده ش تلاش کرده بود پسر کوچکتر رو اروم کنه.این مهربونی برای جیمین زیادی بود.و باعث شد تو اغوش هیونگش درهم بشکنه و تند تند توضیح بده که چطور همه ی این اتفاقات تقصیر خودش بوده.
با گریه گفت:"ببخشید.تقصیر منه."
جین پسر ریزنقش رو محکم درآغوش گرفت و با صدایی اراوم و تسکین دهنده جواب داد:"جیمینی.نفس بکش.بعد وقتی اماده بودی اگر خواستی میتونی به من توضیح بدی."
_ نمیتونم هیونگ.تو ازم متنفر میشی.
_من هیچ وقت نمیتونم از تو متنفر بشم جیمین.مهم نیست چه کار کرده باشی.
مکثی کرد و منتظر جواب جیمین موند.وقتی چیزی نشنید جین سوالی رو که تو ی ذهن همه بود پرسید.
"بین تو و جونگ کوک چه اتفاقی داره میفته؟به دلایلی_و من نمیدونم چی_ولی همه ما حس میکنیم که رابطه تو و جونگ کوک ..."جیمین از انتخاب کلمات اون منقبض شد.رابطه.هر اتفاقی بیفته اونا نمیتونن بفهمن.اگر بفهمن همه چیز تموم میشه.همه شون ازش متنفر میشن."...اخیرا متفاوت بوده."
جین دوباره مکث کرد اجازه داد تا اگر جیمین میخواد حرف بزنه.جیمین ساکت موند.یخ زده.وحشت کرده.سوکجین همه این ها رو متوجه شده بود؟جیمین خیلی سخت تلاش کرده بود تا مراقب باشه.تلاش کرده بود تا راز نگهش داره نه فقط به خاطر منافع خودش بلکه برای جونگ کوک.
جیمین نقشه ریخته بود تا عشق بورزه و تا زمانی که دوست پسرش میگزاشت با جونگ کوک باشه.وقتی جونگ کوک ازش خسته میشد اماده بود تا به خواسته خودش رهاش کنه.
اگر بقیه میفهمیدن راجع به جونگ کوک هم میفهمیدن.قطعا جونگ کوک فقط برای خوشگذرونی میخواست باهاش باشه.چون این راه حل اسونی بود وقتی که بیگ هیت بهشون اجازه قرار گذاشتن نمیداد.چون این اسونتر بود که توکره تو رابطه با همجنس خودت باشی و با کسی باشی که عاشقش نیستی.
برای جیمین این هرچیزی به جز اسون و راحت بود.
اگر اعضا میفهمیدن ممکن بود فقط جیمین رو سرزنش نکنن؟ممکن بود که از دست جونگ کوک هم عصبانی بشن؟
هیچکدوم اینها تقصیر کوک نبود.
_و حالا...
سوکجین ادامه داد و رشته ی افکار جیمین رو پاره کرد.
_شما دعوا کردید؟یه دعوای خیلی بزرگ.
جین جیمین رو چرخوند تا رو به روی هم قرار بگیرن و اونو مجبور به برقراری ارتباط چشمی کرد."چطوری اتفاق افتاد جیمینی؟چطوری تو به اون شکل پوشیده از خون شدی؟چطور شد که جونگ کوک بیشتر از هر زمان دیگه ای داشت زار میزد؟"
جیمین فقط بهش خیره شد.این خیلی مهم بود که الان حرف درست رو بزنه.باید چیزی میگفت که جین رو از توجه بیشتر به رابطه شون منصرف کنه.
با لکنت گفت:"من...ما فقط-- هیچی این وسط درجریان نیست."
جین به نظر کلافه میومد:"لطفا جیمین بهم دروغ نگو.فقط بهم بگو چیشده."
جیمین تو اون لحظه تصمیم گرفت تا حد امکان نزدیک به واقعیت حرف بزنه.اون تو دروغ گفتن خوب نبود پس گفتن حقیقت امن ترین راه برای متوقف کردن سوالات جین بود.
"ما دعوامون شد.مهم نیست راجع چی بود.مه-مهم نبود."زیرلبی در حالیکه زیر نگاه جین میلرزید گفت.کلمات پسر کوچکتر ناقص و کوتاه بود و به سختی جمله ها رو ردیف میکرد تا نگرانی جین رو برطرف کنه."من رفتم اتاقم و ام من-من عصبانی بودم پس..امم من از دست جونگ کوک عصبانی بودم.ام به نوعی.پس گلدونی که بهم داده بود رو شکستم.من-من هدیه ش رو خرد کردم."
جیمین با گفتن دوباره داستان اشک تو چشمهاش جمع شد.در این حین جین شوکه شده بود.جیمین در حالت عادی هیچ وقت حالت تهاجمی نداشت پس این کاملا غیر منتظره بود.هر بحثی که باهم داشتن حتما خیلی بد بوده.
_تو روی گلدون شکسته افتادی؟
جیمین جواب داد:"فکر میکنم.من یه حمله دیگه داشتم."
جین با همدردی گفت:"اوه جیمین."
جیمین نالید:"من خیلی احمق بودم هیونگ.اون ازم م-متنفره."
جین با شگفتی بهش نگاه کرد:"چی؟!مینی هیچ کس ازت متنفر نیست.مخصوصا جونگ کوک.تو اصلا دیدی چطور نگاهت میکنه؟اون دوستت داره."
جیمین مخالفت کرد:"ن-نه نداره."
نمیتونست همچین چیز غیر محتملی رو باور کنه."اون هیچوقت دوستم نداشته و حالا من باعث شدم ازم متنفر بشه."
جین صداش رو بالا برد:"چطور میتونی انقدر بی توجه باشی؟اون دوستت داره جیمین!اینو تو سرت فرو کن."
جیمین عقب کشید.عادت نداشت هیونگش صداش رو بلند کنه.مضطربانه گفت:"ب-بخشید."
_اه این تقصیر تو نیست جیمین.
نگاه جین حسابگرانه بود.به نظر میرسید با خیره شدن به پسر کوچکتر میخواست از چیزی سردر بیاره.شاید میخواست از جیمین سردربیاره.
_من فکر میکنم...شاید لازمه که تو به ای توجه کنی که چه حسی به جونگ کوک داری.از نظر من طوری که تو بهش نگاه میکنی...طوری که اون بهت نگاه میکنه.به نظر میرسه هردو چیزی بیشتر از دوستی رو نسبت به هم حس میکنید."
جیمین فریاد زد:"نه هیونگ."چشمهاش از ترس گشاد شدن."اینطوری نیست.تو اشتباه فهمیدی."
جیمین واقعا وحشت کرده بود.اون به اندازه کافی خوب پنهانش نکرده بود.نه اون نه جونگ کوک."جونگ کوک و من...ما فقط دوستیم قسم میخورم.من هیچ حسی شبیه به این به جونگ کوک ندارم.و اونم هیچ حسی به من نداره.جونگ کوک استریته.من...من استریتم."جیمین سرش رو پایی انداخت.ازخودش خجالت میکشید.تو دست و پا زدنش برای محافظت از رازشون  نه تنها راجع به گرایش جنسی خودش بلکه جونگ کوک هم دروغ گفته بود.
جین فقط منتظر موند.به نوعی حس میکرد جیمین چیزهای بیشتری برای گفتن داشته باشه.
جیمین نالید:"ای-این دروغه.من راجع به جونگ کوک نمیدونم.و من...نیستم."
اگرچه به جین نگاه نمیکرد ولی اه محکمش رو شنید.اون ناامید شده بود.
_من متاسفم.
جیمین به دست های بانداژ شده ش که حالا زانوهاش رو چنگ زده بود خیره شد و ناخون هاش رو محکم فرو برد.
تو یه حرکت نرم پسر کوچکتر به  سمت یک سینه پهن کشیده شد و دست هایی بزرگ دور جثه ی کوچکش حلقه شدن.
جین با ملایمت گفت:"معذرت خواهی نکن جیمینی.مهم نیست اگه تو از مردا خوشت میاد.تو هنوزهم تویی و ما دوستت داریم.تو بی نقصی مهم نیست چه کسی رو دوست داری."
_تو اهمیتی نمیدی؟
_حتی یه ذره.و بقیه هم همینطور.تو نباید از طرز فکر ما بترسی جیمین.هیچکس راجع به تو طور دیگه ای فکر نمیکنه.تو میدونی ما هیچ وقت یونگی رو به خاطر دوجنس گرا بودن قضاوت نکردیم.برای تو هم همینطوره.
جیمین به هیونگش نگاه کرد.اون واقعا قضاوت نمیشد؟واقعا؟جین به نظر نمیرسید قضاوتش کنه.هیونگش با مهربون ترین چشمها بهش نگاه میکرد و جیمین فهمید جین واقعا براش مهم نیست که اون مردها رو دوست داره.براش مهم نبود.جین برادرش بود.اون دوستش داشت وتا ابد با همین محبت توی چشمهاش بهش نگاه میکرد.مهم نیست چی بشه.
_تو واقعا فکر نمکنی ایرادی داره؟
_اصلا مینی.
جین محکم تر بغلش کرد.تلاش کرد تا همه احساساتش رو تو این بغل بریزه.
_ولی من مثل یونگی هیونگ نیستم.من همجنس گرام.
_مهم نیست جیمین.ما هنوزهم دوستت داریم.
مکثی کرد.
_خب.برگردیم به مسئله جونگ کوکی.چه اتافقی داره میفته؟تو بهش حس داری درسته؟
_هیونگ!
جیمین از رک بودن هیونگش شوکه شده بود."تو نمیتونی-تو نمیدونی چه خبره."
_نه من نمیدونم مینی.ولی میتونم نحوه نگاه کردنتون به همدیگه رو ببینم.تو عاشقشی و اونم عاشقته.حالا باید هر دعوایی بینتون بوده رو کنار بزارید و بالاخره باهمدیگه باشید.
و هیجان زده شروه به دست زدن کرد.
_واقعا فکر میکنی جونگ کوک به اون شکل از من خوشش میاد؟
جیمین هیچ وقت از احساسات جونگ کوک نسبت به خودش مطمئن نبود.کمی اطمینان خاطر نیاز داشت.
_جیمین احمق.معلومه که اون شکلی دوستت داره.حالا فقط بهش بگو چه حسی داری.تو میتونی.
_هیونگ....
جیمین باید بهش میگفت؟نه.بعد همه اتفاقات امروز جونگ کوک احتمالا نخواد دیگه باهاش باشه.
_...ممنون ولی کوک احتمالا هنوز ازم عصبانیه.هنوز نمیتونم بهش بگم.
جین پشتش رو برای دلداری مالید و گفت:"خیلی نزار ازش بگذره باشه؟حالا میخوای چیکار کنی؟"
-نمیدونم.
_فکر میکنی باید با جونگ کوک صحبت کنی؟
جیمین مظطربانه گفت:"اوهوم..فکر میکنم."
روی پاهای ضعیفش ایستاد.از اغوش امن جین بیرون اومد.استرس ناگهانی سراغش اومد.اون میخواست با جونگ کوک حرف بزنه.این احتمالا اخرین دقایقش به عنوان دوست پسر جونگ کوک بود.مونده بود جونگ کوک اینو چطور بیان میکنه؟
ایا ساده میبود."هیونگ من دیگه نمیخوام با تو باشم."
یا بیشتر طول میکشید.ممکن بود همه ی کارهای اشتباه جیمین رو لیست کنه.این خیلی خجالت زده ش میکرد.
جیمین تو چارچوب در ایستاد.واقعا میتونست این کارو بکنه؟برگشت و ملتمسانه برای حمایت به جین نگاه کرد.
_همه چیز درست میشه مینی.حالا برو. و مراقب دستات باش.باشه؟بیشتر از این زخمیشون نکن.
جیمین سری تکون داد."باشه هیونگ.ممنون."و چرخید و از اتاق بیرون رفت.خودش رو اماده کرد که برای بخشش به جونگ کوک التماس کنه.

____________________________________
هی^^این پارت طولانی بود و منم برای اینکه نخوام صدسال دیگه اپ کنم، تصمیم گرفتم تا همین جا که ترجمه کردم براتون بزارم :) ♡

A Brand New Day (We Shine) || Persian TranslationWhere stories live. Discover now