درحالیکه به سمت پذیرایی میرفتن تا بقیه رو پیدا کنند جیمین محکم بازوی جونگ کوک رو چسبیده بود طوری که به نظر میرسید زندگیش بهش وابسته ست.به صورت دوست پسرش نگاه کرد و از اینکه میدید چقدر مسلط به احساساتش به نظر میاد شگفت زده شد.اون به نظر اروم و اماده برای هر چیزی میرسید.با لبخندی اطمینان بخش به چشم های جیمین خیره شد.کاملا مخالف چیزی که جیمین حس میکرد.
اگر جونگ کوک نبود جیمین تا الان به فرسنگ ها دورتر فرار کرده بود.بدون اطمینان خاطر از اینکه جونگ کوک همینجا کنارش بود به هیچ وجه ممکن نبود که بتونه وارد پذیرایی بشه و کاری که قرار بود رو انجام بده.انگشت هاش در حالیکه استین پیراهن جونگ کوک رو چنگ زده بود میلرزیدن.قبل از اینکه رد دیدرس بقیه قرار بگیرند جلوی در باز اتاق جونگ کوک رو عقب کشید.
با چشم های اشکی سرش رو بالا اورد و گفت:"کوکی...من نمیدونم چی بهشون بگم."
جونگ کوک پرسید:"میخوای من بهشون بگم هیونگی؟"
چشم های تیره اش به نظر میرسید به روح جیمین خیره شدن.انگار که هرچیزی که پسر کوچکتر بهش فکر میکرد رو میدونست.
جیمین سرش رو پایین انداخت.نمیتونست چنین نگاه رسوخ کننده ای رو تحمل کنه.اروم جواب داد:"نمیدونم.نباید هر دومون صحبت کنیم؟"
جونگ کوک اهی کشید:"ایده الش اینه.برای بقیه خوبه که از زبون هر دوی ما بشنون ولی اگر حس میکنی که نمیتونی پس..."
مکث کرد.به نظر میرسید در حال بررسی دوباره شرایطه.
جیمین دست نرمی رو حس کرد که زیر چانه ش قرار گرفت.با ملایمت سرش رو بالا اورد تا دوباره به چشم های جونگ کوک نگاه کنه.بعد دستش با لطافت رو گونه اون گذاشته شد.با ملایمت زیر چشمش رو با انگشت شستش نوازش کرد.
_چطوره که هردو صحبت کنیم ولی اگر تو حرفی نزدی من سکوت رو پر میکنم. میدونی که اونا اهمیتی نمیدن.ته ته که از قبل میدونست.میدونی که جین هیونگ مشکلی نداره.یونگی هیونگ خودش بایسکشواله پس چرا باید براش مهم باشه؟هوبی هیونگ فقط خوشحال میشه که ما خوشحالیم و جونی هیونگ...
جونگ کوک مکث کرد.اون میدونست نامجون براشون خوشحال میشه ولی حتی خودش هم برای گفتن به لیدر مضطرب بود.
_جونی هیونگ باید حواسش باشه که چی برای گروه بهتره اما اون هنوزهم دوست ماست و حتی اگر مجبور بشه راجع بهش باهامون حرف بزنه که چطور این نباید به بی تی اس به هیچ نحوی اسیب برسونه...من مطمئنم که مارو حمایت میکنه.اونا مارو دوست دارن و میخوان که خوشحال باشیم بیبی.نگران نباش.همه چیز درست میشه.
جونگ کوک سرش رو به پایین خم کرد تا لب هاش با لب های جیمین تماس پیدا کنه.
_من کنارتم هیونگی.ما به همدیگه کمک میکنیم تا از این عبور کنیم.
جیمین اه ارومی کشید.با کلمات پسر کوچکتر و لمس های ملایمش اروم شده بود.
_باشه.من اماده ام.
دست جونگ کوک رو گرفت و وارد اتاق شد.
جونگ کوک به داخل هدایتشون کرد و جیمین رو به دنبال خودش کشید.وقتی جیمین وارد شد دید که همه هرکاری که انجام میدادن رو متوقف کردن و به تازه واردها با دقت خیره شدن.
جونگ کوک جیمین رو با ارامش به سمت صندلی دونفره خالی هدایت کرد و نشست.
جیمین متوجه شد که چطور چشم های تهیونگ با دیدن دست های درهم قفل شده شون گرد شد.مشخص بود به خاطرافشای رازشون نگرانه.نگاهشون به همدیگه افتاد و جیمین سعی کرد از طریق ارتباط چشمی به تهیونگ بفهمونه قاراه چه اتفاقی بیفته.اون دوباره به دست هاشون نگاه کرد و به نظر رسید فهمیده چون با خوشحالی به جیمین لبخند زد وانگشت شستش رو براشو باالا اورد و باعث شد بقیه با گیجی بهش خیره بشن.جیمین فقط میتونست در جواب براش به زور لبخند کجی بزنه.
یونگی که تون هم با اخم به دست های اون دو نگاه میکرد با صراحت گفت:"فکر میکردم شما دوتا باهم دعوا کردید."
جونگ کوک جواب داد:"درسته.ولی ما حلش کردیم و..."مکث کرد و برای تایید به جیمین نگاه کرد که در جواب رسش رو مختصر تکون داد."درواقع یه چیزی هست که ما میخوایم درموردش باهاتون صحبت کنیم."
نامجون گفت:"حتما.ادامه بده."
_باشه.
جونگ کوک صداش رو صاف کرد."اممم خب..."لبش رو گاز گرفت.واضح بود ایده ای نداره چی باید بگه.چشم هاش به دنبال جیمین گشت.
جیمین به چشم های گشاد شده جونگ کوک با پرسش نگاه کرد.چی جلودارش بود؟اون به نظر نامطمئن میرسید.ترسیده بود؟جونگ کوک قبل این به نظر نمیرسیذ اصلا نگران باشه.جیمین متوجه شد که شاید اعتماد به نفس جونگ کوک فقط در ظاهر برای اطمینان داد به خودش بوده.اون فقط وانمود میکرده که همه چیز قراره خوب پیش بره چون نمیخواسته جیمین وحشت کنه.ولی از درون اون هم به اندازه جیمین میترسیده.اون میدونست که منطقا هیچ اتفاق بدی نمیتونه بیفته ولی این باعث نمیشد نگران نباشه.جیمین ناگهان با تمایل شدشدی برای محافظت از جونگ کوک با تمام وجودش پر شد.جونگ کوک به جیمین اعتماد به نفسی که نداشت رو داده بود و این باعث میشد جیمین غشق زیادی رو نسبت به پسر حس کنه و دلش بخواد همون کار رو براش انجام بده.
_جونگ کوک و من...
جیمین به جونگ کوک نگاه کرد و با ملایمت لبخند زد.میتونست معده ش رو حس کنه که به طرز دردناکی منقبض شده ولی نادیده ش گرفت.باید به نظر مطمئن میرسید تا به جونگ کوک کمک کنه.درست مثل جونگ کوک که کمکش کرده بود.
_در واقع ما اممم قرار میزاریم؟ یه مدتی میشه.ما فکر کردیم الان وقتشه که بهتون بگیم؟
جیمین نفس عمیقی از روی اسودگی کشید.اون به نظر خیلی مظطرب میرسید ولی انجامش داده بود.هرچیزی که از این به بعد اتفاق میفتاد تحت کنترلش نبود.اون هر کاری که میتونست انجام داده بود.
حالت چهره بقیه از نیشخند هیجان زده تهیونگ تا صورت کاملا شوکه شده هوسوک متغیر بود.جیمین حس کرد که جونگ کوک دستش رو فشار داد و سرش رو اورد بالا تا بهش نگاه کنه.پسر کوچکتر لبخند افتخار امیزی روی صورتش داشت که باعث شد جیمین هم متقابلا لبخند بزنه.
یونگی با صراحت گفت:"چی؟لعنتی چی گفتی؟شماها قرار میزارید؟چندوقته؟"
جونگ کوک اروم جواب داد:"اممم تقریبا سه ماه؟"
صداش کمی به خاطر استرس ضعیف بود.
هوسوک گفت:"و ما متوجهش نشدیم؟!"
یونگی دوباره با لحن یکنواختی تکرار کرد:"لعنت بهش."
بقیه هم به نظر میرسید همینقدر شوکه شده باشند و جیمین با خودش فکر میکرد که شاید ترس هاش قراره به حقیقت بپیوندن.اون ها قبولشون نمیکرد.میدونست که نمیکنن.
شروع کرد به عقب کشیدن خودش و گفت:"ب-ببخشید."
_خب.بالاخره!
جین گفت و دست هاش رو به هم کوبید.
_من فکر میکردم جی کی قراره تا ابد دنبال تو باشه جیمین ولی اون واقعا اعتراف کرد؟فکر نمیکردم هیچ وقت اتفاق بیفته.
YOU ARE READING
A Brand New Day (We Shine) || Persian Translation
Romanceجیمین و جونگ کوک سه ماهه که مخفیانه قرار میزارند.جونگ کوک فکر میکنه که وقتشه به بقیه اعضا بگن اما جیمین میترسه. دعوای بیهوده اونا سر یه دسته گل، جیمین رو با احساس گناه و بی ارزش بودن رها میکنه. 《این افتر استوری Not Alone هستش و اگه نخوندینش اول برید...