جونگ کوک توی پذیرایی نشسته بود و سرش رو بین دستهاش گرفته بود.نمیدونست چیکار کنه.این مشکلات همه ش تقصیر خودش بود واون واقعا هیچ ایده ای نداشت که چطور درست میشه.اون در اتاق جیمین رو تو فواصل زمانی مختلف مصرانه میزد ولی جییمنی دیگه حتی جوابش رو نمیداد.این منع شدن از جیمین در واقع به طور فیزیکی باعث دردش میشد.ولی فقط میتونست خودش رو سرزنش کنه.اون اعتمادش رو از دست داده بود.هیچ راه حلی درکار نبود.اگر جیمین بعد از این باهاش بهم میزد غافلگیر نمیشد.عملا باهاش با خشونت رفتار کرده بود.از عصبانی دیوانه شده بود.ادم وحشتناکی بود.تو همین افکار غرق بود که تهیونگ سراسیمه و با عجله وارد شد.
جونگ کوک گفت:"هیونگ!"
و دید که تهیونگ شتاب زده به سمت اتاق جیمین رفت.جونگ کوک دنبالش رفت.با دقت کارهای پسر بزرگتر رو دنبال میکرد.
_چیمینی؟
تهیونگ اروم در زد.
_چیم؟منم ته.درو باز کن.
جونگ کوک با ناامیدی گفت:"باز نمیکنه هیونگ.من قبلا امتحان کردم."
تهیونگ سرزنش گرانه نگاهش کرد:"اون در رو برای توباز نمیکنه جونگ کوک.برای من میکنه."بعد به سمت در برگشت و با صدایی که ملایم شده بود گفت:"بدو چیم چیم.بزار بیام تو."
جونگ کوک صدای اروم باز شدن قفل در رو شنید و نفسی از روی راحتی خیال کشید.حتی اگر جیمین از جونگ کوک متنفر بود حداقل به تهیونگ اعتماد داشت.
اسودگی جونگ کوک با باز شدن در و مشخص شدن دوست پسر داغونش کم کم تبدیل به وحشت شد.صورتش پوشیده از خون بود.خونی که روی چشم هاش و گونه هاش هم پخش شده بود و نیمی ازش با رد اشک هاش شسته شده بود.حالت چهره ش به طور وحشت آوری خالی بود.چشم هاش هیچ احساسی رو منتقل نمیکرد.
به نظر میرسید که مستقیم از یه فیلم ترسناک بیرون اومده.
جونگ کوک بدنش رو بررسی کرد.نا امیدانه دنبال منشا خونریزی میگشت.نگاهش روی انگشت های جیمین خیره موند.خون ازشون میچکید.
با هق هقی خفه شده جونگ کوک با کنار زدن تهیونگ جیمین رو چنگ زد.و پسر کوچیکتر رو وقتی تلاش کرد عقب بپره سر جاش نگه داشت.
تهیونگ شوکه شده فریاد زد:"جونگ کوک!"
جونگ کوک هیچ وقت با جیمین انقدر خشن نبود.اون همیشه خیلی ملایم و نرم بود.
جونگ کوک به هیونگش توجهی نکرد و یکی از دست های جیمین رو گرفت.جیغ و گریه برای مقاومت جیمین رو نادیده گرفت و آستین بلند پسر رو از جایی که مچ دستش رو پوشونده بود بالا زد و...هیچی ندید.
مچ های جیمین خالی از هر بریدگی بودند.
با باز کردن دست های مشت شده جیمین و دیدن بریدگی زشت کف دست هاش جونگ کوک حس کرد اشک توی چشمهاش جمع شده.
زننده و زشت بود ولی قطعا چیزی که جونگ کوک روش حساب کرده بود نبود.
هق هقی از روی اسودگی کرد و بازوهای جیمین رو گرفت و پسر شوکه شده رو به آغوش کشید.
ناله کرد:"اوه هیونگی."
"من فکر کردم تو-اوه خدای من -من فکر کردم-"
هق هق شدید دیگه ای بدنش رو به لرزه دراورد درحالیکه سرش رو تو موهای دوست پسرش فرو میبرد.
"لطفا منو اینطوری نترسون هیونگ.من فکر کردم رگت رو زدی.اینجا یه عالمه خون ریخته.اوه جیمینی هیونگ."
تهیونگ با صدایی جدی گفت:"جونگ کوک."
ولی در همون لحظه صدایی از در جلویی اومد.کلیدی قفل در رو باز کرد.
صدای خوشحال جی هوپ به گوششون رسیید:"ما برگشتیم..تهیونگ باورم نمیشه تو نامجون رو..."
با چرخیدن به سمت گوشه ی اتاق و دیدن اشوبی که تو مرکزش جونگ کوک بود که پسری پوشیده از خون رو در اغوش گرفته بود صداش به جیغ وحشت زده ای تبدیل شد.
_اوه خدایا جیمین!
هر سه مکنه با وحشت خیره مونده بودند در حالیکه چهار هیونگشون منظره رو به روشون رو تماشا میکردن و بی درنگ این منجر به آشفتگی شدیدی شد.
_لعنتی چی شده؟
_او خدایا.یکی کمکش کنه!
_خدای من چه اتفاقی افتاده؟
این غوغای بیش از حد باعث شد تا جیمینی که کاملا بی حرکت بود عصبی شروع به تقلا تو آغوش جونگ کوک بکنه.
با شتاب مکنه گریان رو به عقب هل داد و عقب پرید تا سریع به امنیت توی اتاقش برگرده.
ولی با کشیده شدن بازوهاش توسط سوکجین متوقف شد.
اون با جدیت گفت:"تو قبل اینکه من تمیزت کنم هیچ کجا فرار نمیکنی جیمین.باهام بیا. تو هم همینطور جونگ کوک.توهم خونی شدی."
هر دو توسط جین به سمت دستشویی هدایت شدند و تهیونگ موند تا این اشوب رو به بقیه توضیح بده.
_جونگ کوک میخوام دست و صورتت رو بشوری و بری تا من جیمین رو درمان کنم.و به تهیونگ کمک کن به بقیه توضیح بده دقیقا چه اتفاقی افتاده.
جین میتونست تنش بین دو عضو گروه رو حس کنه و میخواست هرچه زودتر درستش کنه.
جونگ کوک خیلی سریع کاری رو که ازش خواسته شده بود انجام داد.نمیخواست برخلاف گفته جین وقتی تو این مود بود رفتار کنه.براش خوب تموم نمیشد.
دست هاش رو شست .و تماشا کرد که چطور اب به رنگ صورتی درمیاد.به جیمین نگاه کرد که هنوز با اون مایع غلیظ و چسبناک پوشیده شده بود.جیمین انگار بی حس به زمین خیره شده بود و از قصد پسر جوونتر رو نادیده میگرفت.
جونگ کوک اه کشید و به سمت سینک برگشت باقیمونده اشک هاش رو شست وبدون نگاه دیگه ای به جیمین از دستشویی خارج شد.
وقتی وارد هال شد متوجه شد همه ساکتند.تهیونگ به هرجایی غیر از صورت اعضا نگاه میکرد و بقیه ظاهرا هنوز تو شوک بودن.باتوجه به همین جونگ کوک برداشت کرد که تهشونگ هنوز حرفی نزده.شاید منتظر بود تا جونگ کوک برای پشتیبانی ازش برسه.تو دلش تهیونگ رو مسخره کرد.اون نمیتونست پشتیبان خوبی باشه با توجه به اینکه همه ی اینها تقصیر خودش بود.
نامجون با احتیاط پرسید:"جیمین چطوره؟"
_نمیدونم.
این تمام چیزی بود که جونگ کوک گفت.به هرحال حقیقت هم بود.تا جایی که امکان داشت به دور از بقیه نشست و با عصبانیت به پاهای خودش خیره شد و چشم غره رفت.
نامجون با صدای آروم و لیدر مانندی که همیشه تو شرایط پرتنش استفاده میکرد گفت:"جونگ کوک من متوجهم که این برات سخته.ولی باید بدونی که این شرایط چقدر جدیه.ما همه میدونیم که اخیرا وضعیت سلامت روانی جیمین با وجود اضطرابش چقدر شکننده بوده ولی این فرق میکنه. خود زنی یه مسئله خیلی جدیه..."
جونگ کوک با عجله حرف نامجون رو قطع کرد:"این خودزنی نیست.منم اول همین فکر رو کردم تا وقتی که دقیق تر نگاه کردم."سرش رو بالا اورد و به چشم های لیدر نگاه کرد امیدوار بود که بتونه قانعش کنه."من نمیدونم چطوری اتفاق افتاده...ولی اون بریدگی ها عمدی نبودن.روی مچ دستش هم نبودن.روی دستش بود و من فکر میکنم که فقط یه حادثه بوده.مثلا شاید پاش به جایی گیر کرده یا یه همچین چیزی؟"
همه افراد اتاق نفسی از روی راحتی کشیدن.حداقل این خبر خوبی بود که جیمین نمیخواسته به خودش اسیب بزنه.
تهیونگ با صدایی مظطرب گفت:"من فکر کنم...من میتونم بهتون بگم چه اتفاقی افتاده."
_شروع کن.
اون با عجله تعرف کرد:"خب...من با تو نامجون هیونگ تو گالری هنری بودم که یه تماس دریافت کردم.و اصلا انتظارش رو نداشتم و به نوعی غافلگیر شدم به خصوص وقتی دیدم جیمینه چون اون میخواست از قرارش لذت ببره..."چشم های تهیونگ از شوک چیزی که گفته بود گشاد شد.و با وحشت به جونگ کوکی نگاه کرد که از سمت دیگه اتاق با خشم بهش نگاه میکرد.
جونگ کوک به بقیه نگاهی انداخت. و خوشحال بود که به نظر نمیرسید هیچکدوم زحمت رمز گشایی حرف های سریع و استرسی تهیونگ رو به خودشون بدن و منتظر بودن به قسمت اصلی داستان برسه.
تهیونگ صداش رو صاف کرد:"به هرحال...اممم جیمین به نظر خیلی ناراحت میرسید.گفت که همین الان یه پنیک اتک داشته. و همچینین با جونگ کوک بحثش شده؟" نگاه پرسشگرانه ای به پسر کوچکتر انداخت."اون یه چیزهایی راجع به شکستن هدیه جونگ کوک گفت."
جونگ کوک خودش رو عقب کشید.گل ها؟اه همه اینها به خاطر اون گل های احمقانه شروع شده بود.بعد از اینکه جیمین به اتاقش فرار کرد جونگ کوک اونها رو از روی زمین پاک کرد و دور انداخت.خنده دار بود که چطور تمام روز رو با فکر لبخند به لب اوردن جیمین با گل های زرد گذرونده بود ولی درنهایت فقط باعث اشک شده بود.
_اون گفت که وقتی حمله بهش دست داده خودشو با اون بریده.
جونگ کوک پرسید:"چی؟"
گیج شده بود.پس گل ها نبودن.چه هدیه ای دیگه ای بود؟جونگ کوک با عجله ایستاد و به سمت اتاق جیمین دوید.کدوم هدیه؟
جونگ کوک جلوی در اتاق جیمین ایستاد و با شوک به اتاق کاملا ویران شده ی رو به روش نگاه کرد.
اتاق خواب جیمین که معمولا تمیز بود حالا پوشیده از گل و تکه های گلدون و از همه نگران کننده تر رد قطره های خون بود.رد خون از کنار تخت جیمین تا در ادامه داشت.جایی که تبدیل به حوضچه کوچکی از اون مایع غلیظ قرمز رنگ شده بود.
اوه.این هدیه.
گلدون جیمین شکسته بود.گیاهس که جیمین دوستش داشت.که با چنان دقتی ازش نگهداری کرده بود که رشد کرده وتمام این سال هایی که بی تی اس باهم بودن دووم اورده بود.
جیمین باید خیلی پریشون و ناراحت بوده باشه.
گرچه جونگ کوک به اون گلدون اهمیتی نمیداد.در واقعا کمی نسبت بهش خشم داشت.اون به جیمین هیونگش آسب زده بود.جونگ کوک بیشتر از همه نگران جیمین بود.
یونگی اهسته به سمتش اومد:"جونگ کوک؟"
نگاهش رو خون و اشفته بازاری که جلوی روشون بود ثابت موند:"این.. حسابی بهم ریخته س."
جونگ کوک زیر لبی گفت:"میدونم هیونگ.نمیدونم چطور درستش کنم."
یونگی نگاه ثابتش رو به سمت پسر جوونتر برگردوند و پرسید:"ته گفت باهم دعوا کردید؟"
جونگ کوک یخ زد.مطمئن نبود چی بگه.جیمین هنوز میخواست رابطه شون پنهان بمونه.امکان نداشت به اعتماد دوست پسرش خیانت کنه و رازشون رو برملا کنه.ولی اون تو دروغ گفتن افتضاح بود.نمیتونست به هیونگش دروغ بگه.خیلی احساس گناه میکرد.
_این...امممم.اره ولی من نمیتونم-.
یونگی حرفش رو قطع کرد:"نیازی نیست به من بگی کوک.فقط درستش کن."
جونگ کوک معذب جابه جا شد و زمزمه کرد:"باشه هیونگ."
صدای آرومی اومد:"کوکی؟"
جونگ کوک برگشت و جیمین رو دید که با کمی فاصله پشت سرش ایستاده.غریزه اولیه جونگ کوک این بود که بدوه و بغلش کنه ولی این اشتباه بود.جیمین قطعا دیگه به اندازه کافی بهش اعتماد نداشت که این اجازه رو بده.
_می-میشه صحبت کنیم؟
ESTÁS LEYENDO
A Brand New Day (We Shine) || Persian Translation
Romanceجیمین و جونگ کوک سه ماهه که مخفیانه قرار میزارند.جونگ کوک فکر میکنه که وقتشه به بقیه اعضا بگن اما جیمین میترسه. دعوای بیهوده اونا سر یه دسته گل، جیمین رو با احساس گناه و بی ارزش بودن رها میکنه. 《این افتر استوری Not Alone هستش و اگه نخوندینش اول برید...