هلوو
اول ووت بدین تا یادتون نرفته،بوس=(
louis' pov,با خستگی به سمت اشپزخونه رفتم و روی یکی از صندلی های چوبی نشستم
«چی درست میکنی لیام؟» این چیزی بود که از بهترین دوستم پرسیدم
-توست با اواکادو درست میکنم
یه نگاه نفرت انگیز بهش انداختم و چشمامو چرخوندم«میخوای برات صبحونه درست کنم؟»
لیام بهم گفت و به حالت «چندش شده»صورت بدبختم توجه کرد«اره لطفا»
گفتم و روی صندلیم جا به جا شدم«عام باید باهات راجع به یه چیز حرف بزنم لویی»
اون بهم گفت و بشقاب تخم مرغم رو داد دستم«خب تو هری رو میشناسی؟»
لیام با یه حالت نگران مسخره گفت«عام برادرتو میگی؟»با بی حوصلگی پرسیدم
«اره،خب اون با ما به تور میاد»
لیام گفت، تو چشمای قهوه ای مظطربش نگاه کردم،اون میدونه چقد از هری بدم میاد!پس دقیقن چرا داره میارتش!مخصوصن تور!ما قرار بود بخاطر فنا اونجا باشیم!نه پرستاری از یه نو جوون«چی!»
«من،من متاسفم لویی ولی مامانم فکر میکنه این خیلی خوبه اگه هری باهامون به تور بیاد»
«چرا!»
«خب منو هری خیلی به هم نزدیک بودیم ، ولی بعد از این که معروف شدم ما کاملا از هم جدا شدیم و..خب مامانم فقط نگران رابطمونه»
«اکی پس اگه تو میتونی هری رو بیاری پس منم میتونم خواهرامو بیارم»
«لویی تو بیشتر وقتا خواهراتو میبینی و باهاشون حرف میزنی،ولی ما اینجوری نیستیم»لیام گفت
چشمامو چرخوندمو از رو صندلیم بلند شدم و رفتم تو اتاقم،رو تختمخب حالا من نه ماهم رو باید با کسی بگذرونم که احتمالا ازش متنفرم،جالبه!
______خب میخوام چندتا نکته بهتون بگم=)
نکته اول،به هیچ عنوان پارتای اولو قضاوت نکنید(;
نکته دوم فش دادن به لویی تا اطلاع ثانوی ازاده-_-
همین دیگه،ووت بدین ماچ^^
![](https://img.wattpad.com/cover/240410063-288-k656667.jpg)
YOU ARE READING
my brother's best mate(l.s persain translation)
Fanfic«من هیچوقت نخواستم عاشق بشم، مخصوصن عاشق بهترین دوست برادرم» _ هری از وقتی یادشه رو لویی تاملینسون کراش داشته لویی بهترین دوست برادرش،لیامه.اون میدونه هری روش کراش داره و این باعث شده که از اون پسر متنفر بشه. لویی حس میکرد دنیا داره تموم میشه وقتی ف...