louis' pov,
«هی لیام،چی درست میکنی» اینو از کسی پرسیدم که مثله همیشه داشت واسمون صبحانه اماده میکرد
«دارم یکم تست با تخم مرغ درست میکنم»لیام گفت و پوست تخم مرغارو ازشون جدا کرد
«واسه منم درست کن»گفتم و رو یکی از شیش صندلی اشپزخونه نشستم، گوشیمو از جیبم دراوردم تا اینستامو چک کنم چون خیلی وقته چکش نکردم
اول اینستامو چک کردم بعد توییترمو،خب گوشی من همیشه شلوغ
رفتم تو قسمت تگام و امیدوار بودم فقط رو عکسای خودم تگ شده باشم چون همیشه عکسایی که روشون تگ میشم عکسای چهارنفرم با پسراس و من فقط بخشی ازشم
ولی بیشتر عکسایی که روشون تگ شده بودم یه سری فوتوشاپ از منو هری بودن که همو بغل کردیم یا چندتا اسمات فنارت
رو یکیشون که یه اسمات فنارت بود کلیک کردم و به یوزر نیمش نگاه کردم
این یه اکانت لیلو یا واندی نبود،یه اکانت لری بود؟!کنجکاو شدم و پیجشو چک کردم،کاملا شکه شدم وقتی دیدم کل پستاش اسمات فنارت و فوتوشاپ از من و هری بود
اون اکانت تو بیوش نوشته بود
«فن پیج @louist91 و @harrystyles
قسم میخورم اونا برای هم ساخته شدن
با افتخار لری شیپرx»وقتی اینو دیدم چند دقیقه طول کشید بفهمم چه خبر شده وقتی فهمیدم چه خبره«😐😂»
فنا دارن منو هریو باهم شیپ میکنن؟این خوب نیست....
__
وقتی فهمیدم فنا من و هریو باهم شیپ میکنن بزرگ ترین افتضاح بعدش پیش اومد،من یکی از اون اکانتارو فالو کردم
چون این که مردم منو با کسی که ازش متنفرم شیپ میکنن یه جورایی بنظرم خنده دار بودبعدش دیگه توییترمو چک نکردم چون هنوزم بخاطر اون همه لری شیپر تو شوک بودم و این تا پونزده دقیقه ادامه داشت
«بیا اینجا لویی»
لیام وقتی گفت که بشقاب صبحانم رو اماده کرده بود«مرسی لی»
داشتم با غذام ور میرفتم که یه صدایی از پست سرم شنیدم«و هیچوقت قرار نیس هری رو بیدار کنیم»لیام به برادرش گفت و بشقابش رو جلوش گذاشت،هری لبخند زد و از کنارم رد شد،بعدشم گونه هاش سرخ شد،البته.
وقتی هری از کنارم رد شد خیلی تلاش کردم بهش توجه نکنم ولی نشد،اون تیشرت نپوشیده بود و سیکس پک داشت ومن اینو نمیدونستم،خب کمو بیش اون خوب پیشرفت
«بشین هز صبحانه امادس»
هری نشست،نه کنار من ولی خب یه جورایی هم کنار من چون فقط یه صندلی فاصله داره«این عالیه لیام»هری گفت وقتی چشمش به غذا افتاد
«مرسی هری ولی یکی یادش رفته از اشپز تشکر کنه»لیام گفت و به من نگاه کرد،چشمامو چرخوندم
«مرسی لیام»
«خواهش میکنم لویی»
لیام گفت و بقیه غذاهارو رو میز گذاشت«بقیه کجان»
هری دقیقن وقتی پرسید که من میخواستم بپرسم«اونا برای صبحانه رفتن بیرون»
لیام گفت و بین من و هری نشست«النور کجاس؟»من پرسیدم
«هنوز خوابیده،چطور؟» هری با یکم ناراحتی جواب داد
«فقط شگفت انگیزه»من گفتم وقتی فهمیدم اون دختر مو قهوه ای قرار نیست برای صبحانه اینجا باشه
«باشه پس..»هری گفت و سرش رو انداخت پایین و سعی کرد نرمال رفتار کنه ولی داشت با غذاش بازی میکرد و یکم جالب بنظر میومد
«من گرسنه نیستم لیام،میرم تو اتاقم»اون گفت و یه لبخند ناراحت به لیام زد و با ناراحتی به من نگاه کرد بعدش رفت
«این عجیبه»لیام گفت
«منظورت چیه؟»من پرسیدم
«چند دقیقه پیش اون واسه صبحانه مورد علاقش خوشحال بود ولی بعد که تو راجع به النور پرسیدی...اون ناراحت شد؟!»
لیام پرسید و اره درسته بعد از این که من راجع به ال حرف زدم اون کاملا ناراحت شدبه هرحال من از هری متنفرم ولی خب بازم فکر نمیکنم اذیتش کرده باشم البته درکل اهمیت نمیدم،ولی اره.
صبر کن چرا دارم اهمیت میدم؟من هیچوقت بهش اهمیت نمیدادم؟ پس الان چی شده؟
__________
ووت و کامنت یادتون نره،بوس🤓
YOU ARE READING
my brother's best mate(l.s persain translation)
Fanfiction«من هیچوقت نخواستم عاشق بشم، مخصوصن عاشق بهترین دوست برادرم» _ هری از وقتی یادشه رو لویی تاملینسون کراش داشته لویی بهترین دوست برادرش،لیامه.اون میدونه هری روش کراش داره و این باعث شده که از اون پسر متنفر بشه. لویی حس میکرد دنیا داره تموم میشه وقتی ف...