با کلمه ی نامفهومی که زمزمه کرد به سمتش برگشتم، عرق صورتشو پر کرده بودو بدنش منقبض شده بود، اخمی ب پیشونیش بود و از بین لبای بازش ناله های خفیفی شنیده میشد ...
نگرانش بودم، خیلی بیشتر از چیزی که نشون میدادم، ی چیزی این پاپیه شکلاتیو داشت از پا در میورد ...
از پشت دستگاه بلند شدمو رفتم سمت کاناپه، دستشو گرفتم، خیسیه داغی دویید روی پوستم، کمی نوازشش کردمو اروم تکونش دادم ... : لیام ... هی پاپی بیدار شو چیزی نیس فقط داری کابوس میبینی ... لیام؟!تکون دادنشو ادامه دادم تا بلخره تونستم از اون کابوس بیرون بکشونمش، برای چند ثانیه با حالت خاصی بهم خیره موند ک فهمیدم هنوز کامل هوشیار نشده، بطریه ابه رو میزو برداشتمو کمی اب براش ریختمو لیوانو گرفتم جلوی دهنش، ابو ک خورد تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم : خوبی؟
لیام : خوبم ریتا...
گنگیه نگاهش از این که بخام حرف دیگه ای بزنم منصرفم کرد، خم شدو پیشونیشو روی شونم گذاشت، اولش یکم گیج شدم ولی بعدش گذاشتم ک بهتر تو بغلم بمونه و کتفشو اروم نوازش کردم، اون واقعا خسته ب نظر میرسید .
- لیام ... میخای باهام حرف بزنی؟! نزار انقد بهت فشار بیاره، من اینجام هروقت تو بخای.
سکوت ... انتظارشو داشتم، انقد کیوت تو بغلم جمع شده بودو این روزاش اشفته بود که دیگه منم بغض کرده بودم براش. چن دقیقه ای بعد وقتی ک سرشو بلند کرد چشماش هنوز قرمز بودو پلکاش پف داشتن...
موهای ژولیدشو یکم مرتب کردمو بدون توجه به چهره ی درهم ریختش بهش لبخند زدم. لبخند خسته ای روی لباش نقش بست و بعد ب حرف اومد.لیام: دیگه ازشون خلاص نمیشم ...
لبخندش به خنده های مسخره ای تبدیل شدو کم کم چشماش اشکی شدن.
- هییی ... لیام قوی باش پسر!
+ ازم جدا شده ولی من نمیتونم ازش جدا شم، یعنی ... یعنی نمیدونم که چجوری جدا شم، انگار قسمتی از روحش پیش منه و هر دفعه با خودش میبره به یه دنیای دیگه، دنیایی ک کلافم کرده! دیگه دوست ندارم اون کابوسا یا حتا اون رویاهای دوست داشتنیو داشته باشم...عصبی شده بود با حرص ادامه داد : خابیدن فقط مغزمو ب فاک میده!
- اروم باش لیام ... با داد زدن که نمیتونی کابوساتو بترسونی، باید درمانشون کنی.
حساسیته بیشتر از حدت فقط تعداد اونارو بیشتر میکنه. دیگه نمیزارم تنها باشی، بیا بریم بیرونو ی چیزی بخوریم منم خسته شدم دیگه...از اتاق ضبط بیرون اومدیم حواسم بهش بود که چقد تو خودشع.
- کیوتی بهش فک نکن ...
+ اخه درست یادم نمیاد... خابایی ک یادم نمیمونه خیلی درگیرم میکنه
- این ک خابات یادت بمونه چیز عجیبیه!
+ بیشتراشونو یادمه... چون اون توشونه... زینو نمیتونم فراموش کنم.همه میدونستن که زیام ریله ولی خب کسی ب روی خودش نمیورد... منم دوس نداشتم پا برهنه بپرم وسط قضیه ای ک هیچوقت درموردش با لیام صحبت نکرده بودم ولی همین که میدیدم لیام داره باهام حرف میزنه باعث میشد خوشحال باشم ک شاید یکم میتونم کمکش کنم.
روی مبلای راحتی ک روبروی هم بود نشستیم به یکی از بچها گفتم برامون قهوه بیاره ...
امروز روز تمرین بود ولی چون لیام از اجراهاش برگشته بود به استراحت نیاز داشت، خیلی کارو سفت نگرفته بودیم.قهوه هارو برداشتیمو بدون صحبت میخوردیم که رابرت اومد وسط اتاقو صداشو صاف کرد
دوبار دستاشو زد بهم و با صدای بلند شروع کرد : گایز از برنامه ی امروز عقبیم تا ده مین دیگه همه سفت ب پُستاشون میچسبن.لوسی : چرا از پادگان اومدی بیرون اخه ؟
رابرت : ب همون دلیلی ک تو از نمکدون اومدی بیرون !
و باز رو به جمع با صدای بلندتر گف : دیگه تذکر نمیدم!!تو ده مینی که استراحتمون بود دو سه تا از بچه ها بهمون جوین شدنو گپ ساده ای باهم زدیم . کلافگیه لیام برای همه واضح بود ولی نباید همینجوری ادامه پیدا میکرد، بلخره از جامون بلند شدیم تا تمرینو شروع کنیم، دست لیامو گرفتمو ب اتاق ضبط رفتیم با شوخیای کوچیکو بزرگ میخندوندمشو سرگرمش میکردم.
لیام به سادگی و دوست داشتنی بودنِ یه بچه بود، خوش اخلاقو مهربون بود حتی اگه تو بدترین شرایط زندگیش قرار داشت! با همه ی هات بودنش تموم چیزای کوچیکِ اطراف لیام کیوت به نظر میرسید.
.
.
.
.منو ریتا ب سمت اتاقمون رفتیمو داخل شدیم، هردو خسته و محتاج خواب بودیم، کاش منم میتونسم مثل ریتا بخوابم... کاش کابوسی نبود.
ریتا بهم دلگرمی دادو بعد از مطمئن کردنش از حالِ خوبم شببخیر گفتو برقو خاموش کرد و بعدِ رفتن به تخت خواب همه جا پرشد از سکوت...برای هزارمین بار اون صحنه ی نامفهوم تو ذهنم مجسم شد ... تنها چیزی ک میتونسم توصیفش کنم خونه ای بود ک گوشه ب گوشش خراب شده بودو خاک همه جارو پر کرده بود...
آرام بخشیو از کیف دستیه کوچیکی که کنار تختم بود برداشتمو با کمی آب از بطریه کنارش خوردمو پلکامو روی هم گذاشتم.
...
سلام به همه.
داریم از ریتا بهتر؟ :"
چطور بود دوس داشتید این چپترو؟ انتقادی چیزی ندارید؟ 🙄ایگنورم نکنید فقط یکم سرم شلوغه :")
بوس ب همتون
...
• شبو روزتون به خیر و خوشی 😌🌹 •
.
.
.