• Drunk •

106 32 42
                                    

خونه!
بعد از اون همه شلوغی و هیجان و اینترویو برای ریلیزِ فور یو بالاخره میتونستم برمو راحت تو خونه استراحت کنم، پس پارتنر امشبم ودکارو رو اُپن گذاشتم تا برم ی لیوان بردارم که گوشیم شروع ب زنگ خوردن کرد. لویی بود، اهنگ جدید بدمو لویی تبریک نگه؟!
- هییی دود
لویی : عوی عوییییی تبریک میگم!
- ممنون لویی ، دوسش داشتی؟
+ معلومه، توعو ریتا بی نقص بودید!
- عاح ممنونم، خوشحالم که خوشت اومده!
+ چه خبرا؟! از درامای جدید خبری نیست فعلا؟!
- نه فعلا ولی بعید نیست ک دوباره کسیو وارد بازی نکنن...

همینطور ک سیگارو از جیبم بیرون میکشیدم به این فکر میکردم که چه زندگیه بدبختی دارم... و انگار لویی هم داشت ب بدبخت بودن زندگیه من فکر میکرد!

- لویی؟ پشت خطی؟!
+ ها؟ اره اره... میگم که... چیزه... زنگ نزد بهت؟!

سیگارو روشن کردمو ی پُک زدم

- نه... فک نکنم بزنه...
+ میخای من باهاش صحبت کنم؟
- نه لو، بزار راحت باشه
+ اون کله شق فقط کنار تو راحته و من ی روزی اون غروره مسخرشو ب فاک میدم.

چشمامو چرخوندمو ی پک دیگ زدم.

- اره حتما این کارو بکن
+ میکنم! خیله خب لیام، برو استراحت کن بازم بهت تبریک میگم، شبت خوش
- ممنون لو سلاممو به هری برسون، شبت بخیر

گوشیو قطع کردمو برای چند ثانیه توی افکارم سفر کردم...

*فلش بک

زین : لیلییی ترکوندی ترکوندی وای! باورم نمیشه. استریپ دت دون فور می بیبیییی! کاماننن!

زین دو طرف کمر لیامو گرفته بودو با اولین اهنگ سولوی لیام میرقصید، به لبای خندونو سرخِ تموم زندگیش با لذت نگاه میکردو اهنگشو زمزمه میکرد... اون زین ، شادترین زینه دنیا بود.*

اشکمو پاک کردمو بیخیال لیوان، بطریو براشتم.

خودمو رو کاناپه پرت کردم، در بطریو باز کردمو اوردم بالا و به نقطه نامعلومی خیره شدم : به افتخارمون زین!

کمی ازش خوردمو ب سختی از کنار بغضِ خفه کننده ی تو گلوم ردش کردم : امشبو میخام باهات جشن بگیرم فقط به این شرط که تو با لبخند زیبات نگاهم کنیو من برات تعریف کنم! باشه؟

دومین قطره ی اشکم رو پاک کردمو کمی دیگ از ودکا خوردم : بیا جشن بگیریم دوماهگیه نبودنتو و صد البته بی خبریتو!
شات دیگه ای خوردم : یادته چجوری تو دریای ناامیدیت غرق شدی؟ و چجوری دست منم گرفتیو منم غرق کردی؟

اشکا اونقدری زیاد شده بودن که دیگ اشیاء جلوی چشمامو واضح نمیدیدم، بهشون اهمیتی ندادم و ی شات دیگ به افتخار اشکام خوردم.

سیگارو برداشتمو روشن کردم : یادته جلوی من سیگار نمیکشیدی ؟ خب توعم الان که واقعا اینجا نیسی، پس منو سرزنش نکن!! من دیشب دیدمت دوباره، عصبی بودی از دستم ، اخمات ناراحتم میکرد، از اینکه زود از خاب پریدمو ندیدمت دیگه خوشحال شدم!
اگه همینجور پیش بره چی؟!
ینی واقعا دیگه قرار نیست زیامی باشه؟
پک عمیقی زدمو ریه‌مو پر کردم : هوم؟!... زیام چیزی بود ک تو مسخره بدونیش؟

بطریو برداشتمو بعد از ی شات طولانی تو دستم چرخوندم، حبابای درونش اروم در حال حرکت بودنو کف دورش درحال بخار شدن بود : من کسی بودم ک راحت زندگیمو نابود کنی؟
چرا نفهمیدی قلبم بدون تو میمیره؟؟؟
ناخداگاه بطری ای ک تو دستم بودو زمین زدمو بغض گلومو پاره کردمو بلند فریاد کشیدم : اره من جشن امشبو خراب کردم... الان مساوی شدیم نه؟ نه وایسا تو تموم زندگیمو خراب کردی...! من هیچوقت نمیتونم اینکارو کنم!
اشکمو پاک کردمو زانوهامو تو بغل گرفتمو تا جایی که میشد تو خفقان خودم بلند گریه کردم.

...

چند دقیقه ای میشد ک بیجون به تکه های شکسته شده بطری که محتویاتِ ته موندش اروم ازش چکه میکرد خیره بودم...
صدای زین تو سرم میپیچید : لیام... مراقب خودت باش، روح ما بهم متصله!...

پلکام سنگین شدنو بعد از اون توی تاریکی فرو رفتم...

.
.
.
.
.
.
.

NYC / 08:00AM *in that moment*

زین : خودم میدونم! بهتره انقدر ب روم نیاری! درضمن الان زمان مناسبی نیس که در مورد این موضوع صحبت کنیم، دفعه بعدی لطفا یه توجهی به اختلاف ساعت هم داشته باش! فعلا خدافظ.

گوشیو رو میز پرت کردو مشت محکمی ب دسته مبل زد : فاااک دم آل!

...

سلام به همه.

بلخرهه از زین رونمایی شد. 😈
دیگه کم کم باید منتظر اتفاقای غافلگیر کننده باشید‌.

همچنان تشکر میکنم به ووت دهندگان و تشکر فراوانتر میکنم از کامنت گذاران. مرسییی که میخونید خیلی برام ارزشمنده :" 💛

عیبی؟ ایرادی؟!

...

• شبو روزتون به خیر و خوشی 😌🌹 •
.
.
.



SUNLESSNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ