part 5

550 86 25
                                    


》تهیونگ》
امشب خونه یکی از بچه های دانشگاه پارتی بود و خب من در آخر تصمیم گرفتم که شانسمو امتحان کنم و برای پیدا کردن کوکی تو این مهمونی شرکت کنم البته نمیدونم اصلا امیدی هست یا نه اما آدم با امید زندست دیگه مگه نه؟
تو فکر بودم که بوگوم هیونگ اومد و منو از فکر و خیال کشید بیرون و کمکم کرد تا یه لباس مناسب برای امشب انتخاب کنم؛ تیپمو دوست داشتم یه تیپ دارک با ترکیبی از طوسی و مشکی که خب خیلی بهم میومد در آخرم باندانای مشکی که روش با طوسی و سفید طرحی از عقاب بود زدم و یکم از موهامو ریختم روش و کفاشای مشکیم رو که مثل پوتین بود برای تکمیل کردن تیپم پوشیدم.
یونگی هیونگم به این مهمونی دعوت بود و خب وقتی اومد دنبالم تا با هم بریم اول نشناختمش چون اون اصولا تیپ اسپرت نمیزنه اما الان با این تیپ اسپرت طوسی و سفید عالی شده بود.
سوار پورش مشکی هیونگ شدیم و راه افتادیم تا به موقع به پارتی برسیم.
》جونکوک》
بعد از اینکه یه بار دیگه رقصمون رو با هیونگا تمرین کردیم همگی رفتیم تا حاضر شیم؛ منم رفتم اتاق و یه آبی به دست و صورتم زدم و اومدم جلو آینده تا یکم کرم بزنم و با یه خط چشم خیلی کمی کارمو تموم کردم، تو آینده نگاهی به خودم کردم که خط نگاهم به گردنبندم خورد، زنجیرشو تو دستم گرفتم و به پلاکش نگاه کردم.
دلم واقعا برای ته ته تنگ شده اما اون یهو رفت و دیگه خبری ازش نشد. هی ! یه لحظه غم زیادی تموم وجودمو گرفت اما به محض چکیدن اولین قطره اشک از چشمام به خاطر دوری از کسی که خیلی وقته منتظرشم به خودم اومدم؛ اشکمو پاک کردم و رفتم پایین.
وقتی به پایین پله ها رسیدم هوسوک هیونگ برام دست تکون داد و من به سمت بار کوچیک کنار خونه رفتم.
با بچه ها چند تا شات زدیم اما نه اونقدری که مست بشیم؛ فقط به حدی که یکم سبک بشیم؛ داشتم با هوسوک هیونگ میخندیدم که جیمین هیونگ گفت: هی گایز وقته ترکوندنه و رفت روی سن و بلندگو رو از دست دی جی گرفت.
جیمین: خیلی خب دوستان یه چند لحظه به من توجه کنید!
ما امشب براتون یه سوپرایز داریم پس خودتونو آماده کنید و اومد پایین و رو به من و هوسوک هیونگ گفت: خب گایز بریم و خودش اولین نفر رفت روی سن و ایستاد.
من و هوسوک هیونگم بهش ملحق شدیم و من وسط وایستادم ، هوسوک هیونگ سمت چپ و جیمین هیونگ سمت راست.
هوسوک هیونگ به دی جی اشاره کرد که آهنگو پخش کنه و با شنیدن اولین ضرب درام ما هم شروع کردیم.
》تهیونگ《
داشتم با یونگی و چند تا از بچه ها حرف میزدم که یهو یکی از بچه های دانشگاه رفت روی سن و بلندگو رو از دی جی گرفت و گفت که میخواد مارو سوپرایز کنه و درست چند لحظه بعدش دو تا از بچه ها با خودش اومدن روی سن و آهنگ پخش شد.
چند دقیقه از اجراشون گذشته بود و میتونم بگم همه بچه های پارتی محو حرکات خاص و با ظرافت بدن اون سه پسر بودن؛ منم محو رقصشون بودم که یهو ریتم آهنگ سریع شد و به دنبالش حرکات سه پسرم پر شتاب تر . داشتن میپریدن که گردنبند نفر وسط یهو از لباس بیرون اومد و من کاملا شوکه شدم.
اون گردنبند قلب نقره ای با تراش اسم دو تا پسر تو گردن این بچه چیکار میکرد؟
مگه این گردنبند مال کوکی نبود؟
مگه این گردنبند آخرین یادگاری من بهش نبود؟
مگه من این گردنبند رو توی آخرین دیدارمون بهش ندادم؟
اما امکان نداره حتما فقط این دو گردنبند مشابه اند. از این فاصله نمیتونستم درست گردنبند رو بررسی کنم.
باید میدیدمش
باید ازش عذرخواهی میکردم
باید...
محو اون گردنبند بودم که اجرا تموم شد و همه بچه ها با افتخار اونارو تشویق کردند. ما هم به تبعیت از بقیه بلند شدیم و اونارو تشویق اما من هنوزم محو اون پسر وسطی بودم؛ اسمش جونکوک بود.
با چشمام دنبالش کردم که دیدم بعد از تشکر از چند تا از دوستاش به طرف در حیاط رفت... باید میفهمیدم اون کیه، پس دنبالش راه افتادم که یونگی هیونگ دستمو گرفت و گفت: هی ته کجا میری؟
تهیونگ: میرم یه هوایی بخورم هیونگ فضای اینجا خیلی خفس.
یونگی: اوکی ته ولی مواظب باش باز سوژه جدید درست نکنی.
هوف کلافه ای کشیدم به طرف در رفتم.
لعنتی نبود، داشتم اطرافو دنبالش میگشتم که دیدم یه نفر داره به سمت پشت ساختمون میره پس منم دنبالش رفتم .
به پشت ساختمون که رسید رفت و کنار استخر نشست و به ماه خیره شد؛ برام عجیب بود اما رفتم کنارش نشستم که چون انتطار اومدن کسی رو نداشت ترسید.
تهیونگ: هی ببخشید ترسوندمت قصدی نداشتم.
جونکوک: اوه نه اشکالی ندارم فقط یکم جا خوردم آخه من تنها بودم.
تهیونگ: چرا تنها اومدی ییرون؟
جونکوک: حوصله فضاهای شلوغ رو ندارم.
تهیونگ: منم؛ راستی رقصت عالی بود پسر.
جونکوک: اوه ممنون.
تهیونگ: اسمت جونکوک بود درسته؟
جونکوک: یس و شما؟
تهیونگ: تهیونگم، هم کلاسیم
جونکوک: آره قیافت آشناس اما اسمتو یادم نبود.
تهیونگ: جونکوک؟
جونکوک: هوم
تهیونگ: بیا هم آشنا بشیم. دوست دارم بیشتر بشناسمت.
جونکوک: منم بدم نمیاد باهات آشنا شم پس... اوکیه.
تهیونگ: هی تو الان سر من منت گذاشتی؟ بدت نمیاد باهام آشنا بشی باید سپاسگزار باشی که با من دوستی.
جونکوک: اوه چقدر خودتو تحویل میگیری.
تهیونگ: معلومه که میگیرم
جونکوک: هی کافیه من واقعا الان حالم خوب نیس حوصله بحث کردن ندارم.
تهیونگ: چیزی شده؟
جونکوک: دلم برای یه نفر خیلی تنگ شده.
تهیونگ:خب چرا به دیدنش نمیری؟
جونکوک: چون خیلی وقته خبری ازش ندارم.
تهیونگ:میتونم بدونم اون شخص کیه؟
جونکوک: بیخیال فقط بیا بریم داخل
تهیونگ: خیلی خب بریم.
》جونکوک《
واقعا حالم خوب نبود و دلم یکم تنهایی میخواست اما آشنایی با این پسر کمک کرد حالم بهتر شه.
با هم رفتیم داخل و من اونا به سمت میز دوستام راهنمایی کردم. به سر میز که رسیدیم گفتم: هی هیونگ ایشون تهیونگ هستند دوست جدید من.
جیمین: اوه خوشبختم تهیونگ شی پارک جیمین هستم.
تهیونگ: کیم تهیونگ.
با هم دست دادند که هوسوک هیونگ گفت: کیم تهیونگ؟ رئیس شرکت کیم؟
تهیونگ دستی به صورتش کشید و گفت: هوف آره
هوسوک: پسر تو اینحا چیکار میکنی؟ مگه آمریکا نبودی؟
》تهیونگ《
اون لعنتی این همه اطلاعات از کجا داشت؟ هیچکس نمیدونست که من آمریکا بودم جز یونگی
هوسوک: هی تعجب نکن من از دوستای خیلی نزدیک یونگیم
یونگی: تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟ اوه جی هوپ!
هوسوک: چطوری شوگا؟
مثل اینکه اونا خیلی بهم نزدیکن که هوسوک اسم هنری یونگی رو میدونه.
یونگی: هی جی هوپ بقیه رو بزار برای یه روز دیگه الان همه خسته ایم.
هوسوک: اوکی منم دارم بیهوش میشم پس فعلا شب خوش.
اون ‌گفت و با دوستاشم خداحافظی کرد و به طرف در رفت.
من و یونگی ام از بقیه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه. شب طولانی بود.
______________________________________
خب من برگشتم🤗
بابت تاخیر متاسفم و اینکه به نظرم بهتره یه روز مشخص رو برای آپ مشخص کنیم تا نه من اذیت شم نه شما♡
خب یه روز رو در هفته بگین به نظر من شنبه هر هفته خوبه، حالا باز شما هم نظرتونو بدونم 😊
خوشحال میشم نظرتونو در مورد این پارت بدونم و ایراداتمو بگین را برطرفشون کنم♡
از این پارت به بعد روال داستان جذاب تر میشه؛ امیدوارم دوسش داشته باشین.
I purple you guys🌌💜

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 26, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

until we meet again♡Where stories live. Discover now