از دفتر اومدم بیرون و داشتم سمت آسانسور میرفتم تا باهاش برم طبقه بالا که یهو....
یه پسر با سر اومد و خورد بهم یه نگاه بهش کردم که سرشو اورد بالا و با نفس نفس گفت: اه هه ببخشید من داشتم از دست دوستم فرار میکردم برای همین اصلا حواسم نبود.
یه نگاه پوکر بهش کردم و گفتم : اشکالی نداره
ولی آخه مگه بچه دو ساله ای که از دست دوستت فرار میکنی؟
پسر کیوت: بابت این اتفاق...ببخ...
تهیونگ: هی هی کافیه اتفاق خاصی که نیفتاده پس اینقدر معذرت خواهی نکن
پسر کیوت: بله ممنون
یاد بازی های خودم با کوکی افتادم اون موقع ها که از دستم عصبانی میشد و میفتاد دنبالم. یادم میاد یه همچین اتفاقیم برای من افتاد،اون روز داشتم از دست کوک فرار میکردم که با سر رفتم تو شکم همسایه بغلی که از قضا از سر و صدای ما همیشه کلافه بود و هیچوقت یادم نمیره چه دادی زد.
که تا چند ساعت بعدش صداش هنوز تو گوشم بود و کوکیم به خاطر این چقدر ناراحت شد و ازم عذر خواهی کرد. راستی کوکی؛ یعنی الان کجاست؟ حالش خوبه؟
تو افکار بچگی خودم غرق بودم که با صدای اون پسر کیوت به خودم اومدم.
پسر کیوت: هی رسیدیم
تهیونگ: اوه
پسر کیوت: فع..فعلا
》جونکوک》
بعد از اینکه جیمین هیونگ کل دانشگاهو بهم نشون داد رفتیم کافه تریا تا یه چیزی بخوریم بریم سر کلاس.
رفتیم سفارشامونو بگیریم که من یکم کرم ریختم و به هیونگ گفتم: هی جیمین هیونگ نمیخواد خودتو کش بدی من غذاهارو بر میدارم، بعدم یه قد بلندی کردم و به راحتی سفارشارو برداشتم . جیمین هیونگ از حرکت من هنگ بود اما بعد که حرف منو برا خودش تحلیل کرد تازه ویندوزش اومد بالا و گفت: پسره احمق تو الان به من گفتی کوتوله؟
با خیال راحت نشستم پشت میز و گفتم: ساعت خواب هیونگ
وضعیت جیمین هیونگ یه جوری بود که کارد میزدی خونش در نمیومد چون اون واقعا رو ی قدش حساس بود و من دقیقا دست گذاشته بودم رو نقطه ضعفش.
جیمین: جونکووووووووووووووک
من فقط داشتم نگاش میکردم و خییلی نامحسوس آب دهنمو قورت دادمو با یه عقب گرد آروم مثل جت فقط دویدم.
بدون توجه به اطرافم فقط میدویدم... در آسانسورو دیدم و دویدم سمتش که با سر خوردم به یه نفر، آه کوک چرا اینقدر بی دقتی؟
سرمو با خجالت آوردم و بالا و گفتم: ببخشید من داشتم از دست دست دوستم فرار میکردم برای همین اصلا حواسم نبود
یه نگاه سرد بهم انداخت و گفت: اشکالی نداره
ولی من که میدونم الان تو ذهنش هرچی فحش بلده رو داره بار من میکنه، برای همین میخواستم دوباره عذر خواهی کنم اما تا اومدم بگم ببخشید گفت: هی هی اتفاق خاصی نیفتاده پس اینقدر عذر خواهی نکن
منم تشکر ساده ای کردم و منتظر موندم تا برسیم؛ به قیافش نگاه کردم که داشت لبخند میزد اما یهو صورتش غمگین شد که رسیدیم.
خواستم برم که دیدم همونجور وایستاده برای همین صداش کردم و گفتم : هی رسیدیم
پسر سرد : اوه
جونکوک: فع..فعلا
بعدم منتطر جواب نموندم و رفتم سر کلاس بعدی خیلی آروم وارد کلاس شدمو ردیف آخر کنار پنجره نشستم.
خیلی خسته بودم و خوابم میومد برای همینم سرمو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم که یهو یکی گوشمو کشید.
جونکوک: آی آخ آخ کندی لامصب
جیمین: حالا من کوتولم
جونکوک: هیونگ ببخشید غلط کردم ول کننننن....کنده شد....آخ
جیمین: به کی گفتی کوتوله؟ تو درازی به من چه؟ زرافه به من میگه کوتوله
جونکوک: آخ هیونگ من که دروغ نگفتم؛ حقیقت تلخه بهتره قبولش کنی
با این زبون درازیم هیونگم نامردی نکرد و یکی زد پشت سرم گفت: من میدونم با تو دراز بی قواره
یعنی فقط خدا باید به داد من برسه؛ آخ گوشم... جونکوک دوست داری قبرتو کجا بکنم عزیزم؟
بالاخره استاد اومد سر کلاس و اول از همه گفت:امسال دو تا دانش آموز جدید داریم که میخوام پاشن و خودشونو معرفی کنن. آقای کیم؟
پسر روبه روییم که کیم معرفی شده بود از جاش بلند شد و گفت: کیم تهیونگ هستم از آشنایی باهاتون خوشبختم
《تهیونگ》
بعد از معرفی کردن خودم استاد از پسر پشت سریم خواست تا خودشو معرفی کنه و خب اون یکم آشنا بود.
پسر کیوت: جئون جونکوک هستم و آشنایی باهاتون خوشبختم استاد.
خب باید اعتراف کنم که این پسر علاوه بر زیبایی فوق العادش صدای بی نظیری داره. اما جدایی از تمام خوبی های این پسر اون گفت جئون؟
یعنی ممکنه ؟
《جونکوک》
بعد از معرفی کردن خودمون من تمام حواسمو دادم به درس چون من عاشق درسم و اینا به خاطر این نیست که جیمین هیونگ اون طرف داره برام نقشه قتل میکشه و یه پسر جذاب و هات ردیف جلوم نشسته و هر دفعه برمیگرده و منو نگاه میکنه. مطمئن باشید.
مابین حرف های استاد نت برداری میکردم تا برای امتحان به دردسر نیفتم و خب این درس؛ درس مورد علاقخ من یعنی زیست شناسی بود برای همین بعد از گذشت ده دقیقه از ساعت کلاس من تمام حواسم جمع درس شد و به هیچ چیز جز آناتومی بدن انسان توجه نمیکردم.
بعد از پایان کلاس رفتم پیش هیونگ و خودمو یکم فقط یکم یعنی در حد چشمای پاپی مانند که میدونستم نقط ضعفه هیونگ در برابر منه و یکمم شرمندگی لوس کردم و گفتم : آه هیونگ ببخشید من فقط یکم زیاده روی کردم دلت میاد این دونسنگ کیوتو نبخشی؟
جیمین: حیف جونکوک حییییف که... جمع کن اون چشمای هیونگ خر کنتو. ببخشیدمت
جونکوک: هوووورااااا
جیمین: هی خدا انگار با یه بچه دارم دانشگاهمو میگذرونم
جونکوک:خیلی خب هیونگ بیا بریم دیگه
بعدم دست هیونگو گرفتم و با خودم اوردم سمت ماشین تا بیاد و با هم بریم خونه ما که هیونگ گفت: کوک اون پسره کیه تو ماشین کیم تهیونگ؟
جونکوک: هیونگ نگو که روش کراش زدی؟
جیمین: نه بابا فقط کنجکاو بودم
جونکوک: خدا به داد من برسه امسال با این هیونگ کنجکاووو
بالاخره سوار ماشین شدیم و راننده مارو رسوند خونه. تا شب پلی استیشن بازی کردیم و فردا صبح قرار شد جیمین هیونگ خودش بیاد دنبال من تا با هم بریم دانشگاه.
______________________________________
گایز بابت دیر آپ کردن متاسفم و خب باید بگم که این پارت بیشتر جنبه فان داشت و کم بود اما پارت بعد طولانی تره و خب اتفاقات جالب تری میافته.
امیدوارم که خوشتون بیاد 🌠
Purple you guys🌌💜
YOU ARE READING
until we meet again♡
Fanfictionداستان دو پسر که از بچگی با هم دوست و بودند و همو دوست داشتند اما چی میشه اگه سرنوشت اونارو برای زمان طولانی از هم جدا کنه و ... _این چیه ته ته ؟ _این گردنبند برای اینکه همیشه به یاد من باشی Ganer : romance,school life,smut Main couple: vkook Side...