part 2

451 83 9
                                    


زمان حال
جونکوک صبح زود با شور اشتیاق خاصی از خواب بیدار شد و یه دوش سریع گرفت تا برای اولین روز دانشگاه آماده بشه. درسته که جونکوک عاشق درس خوندن بود و از بچگی به یادگیری علاقه نشون میداد اما دلیل اصلی این ذوقش چیزه دیگه ای بود .
《جونکوک》
بعد از حمام کلی وقت تلف کردم چون محض رضای خدا من نمیدونستم برای روز اول دانشگاه چه لباسی بپوشم تا خوب به نظر برسم و به خاطر همینم بود که همیشه از اینکه مدرسه ها فرم داشتن خوشحال بودم چون واقعا من تو لباس انتخاب کردن افتضاحم 😞
بالاخره بعد کلی گشتن بین لباسام یه شلوار جین آبی که سر زانوهاش یکمی پاره بود همراه با یه پیراهن سفید و یه کت لی روش انتخاب کردم و خب به نظرم تیپم برای جو دانشگاه خوبه پس بزن بریم جونکوک 👊
از پله های خونه اومدم پایین و به سمت آشپزخونه رفتم که طبق معمول آجوما مشغول درست کردن صبحانه برای من بود، بعد از مادرم آجوما همیشه برای من حکم مهربون ترین زنو داشته و مثل یه مادر مراقبم بوده و من واقعا دوسش دارم که بخشی از این دوست داشتن به دستپخت عالیش و اینکه همیشه میدونه من چی دوست دارم بر میگرده مثل الان که بوی پنکیک داره منو دیوونه میکنه و چی بهتر از این که کنارش شیرموزم باشه؟ هان؟
بعد از خوردن صبحانه و خداحافظی کردن از مادرم راننده منو به مدرسه رسوند گرچه که من اصلا دوست نداشتم بچه ها منو اینجوری ببینند و ترجیح میدادم که خودم با ماشین بیام که قطعا پدرم این اجازه رو نمیداد چرا که من هنوز به سن قانونی نرسیدم و به خاطر یه سال جهشی خوندنم الان سال اول دانشگاه هستم.
از ماشین پیاده شدمو روبه روی در بزرگ دانشگاه منتظر کسی که به خاطرش کلی ذوق واسه اومدن به این دانشگاه داشتم وایستادم. و بالاخره جمن شیییییی 😂
به محض اینکه هیونگ جلوی در رسید پریدم بغلش و گفتم : هیونگ دلم برات خییییلی تنگ شده بود .
جیمین هیونگم منو بغل کرد و چند بار زد پشتم و گفت : منم دلم برات تنگ شده کوکی ولی میشه ولم کنی له شدم بچه
《نویسنده 》
جونکوک شرمنده از کارش سرشو انداخت پایین و با ناراحتی به کفشاش خیره شد و گفت : آخ ببخشید هیونگ هیجان زده شدم 😓
جیمین : آه دونسنگ کیوت اشکالی نداره بیا بریم تو تا با دوستام آشنات کنم .
جونکوک و جیمین با هم به سمت درب وردی سالن دانشگاه راه افتادن که جونکوک از اون همه عظمت دانشگاه هنگ کردو با خودش گفت :
واو اینجا واقعا بزرگ و معرکس فکر نمیکردم اینجوری باشه
جیمین که از قیافه کیوت جونکوک موقع حرف زدنو دید هم خندش گرفته بود هم دلش میخواست اون لپای سفیدشو تا میتونه بکشه دستشو دور گردن کوک انداخت و گفت: هی کوکی چیه ؟چرا ماتت برده بچه ؟ نمیدونستی قراره همچین جایی بیای؟
جونکوک میدونست که قراره به یکی از بهترین دانشگاه های سئول بیاد اما محض رضای فاک این دیگه واقعا زیادی بود 😲اما خب جونکوک سعی کرد  جلوی هیونگش خیلیم ضایع بازی در نیاره و فکشو جمع کنه چون چیزی که نبود فقط یه دانشگاه مجهز با در شیشه ای و آسانسور و همینطور ساختمانی شبیه برج بود که واقعا نمیای زیبایی داشت و کوک هنوز داخل دانشگاه رو ندیده بود.
صدای زنگ بالاخره جونکوکو به خودش اورد و اونا با سریع ترین سرعتشون به سمت دفتر مدیر رفتن تا برنامه کلاسی جونکوکو بگیرن
مدیر : بفرمایید آقای جئون امیدوارم از تحصیل در این دانشگاه لذت ببرید و مایه افتخار ما و خانوادتون باشید.
جونکوک: ممنون من تمام تلاشمو میکنم
بعد از گرفتن برنامه جونکوک و چک کردنش اونا فهمیدن که کلاساشون مشترکه و برای کوکی چی از این بهتر که با هیونگش همکلاسی باشه ؟
هیونگ و دونسنگ با نفس نفس بالاخره به پشت در اولین کلاسشون رسیدن که به گفته جیمین استادش یکی از بد اخلاق ترین استادای دانشگاه بود و اونا الان۲۰ دقیقه تاخیر داشتن.
جیمین با گفتن خدا به دادمون برسه نفسشو حبس کرد و در زد
جیمین : آممم استاد ببخشید ما رفته بودیم دفتر......
استاد : پارک جیمین من مسخره تو نیستم که بعد از بیییست دقیقه تاخیر توی کلاس راهت بدم پس بیرون لطفا
جیمین : اما استاد ما....
استاد : گفتم بیرووووون
جیمین : هوف چشم استاد؛ بیا بریم کوکی
جیمین دست جونوکوکو گرفت و گفت : بیا این زنگو بیخیال شیم از این استاد بد اخلاق تر تو این دانشگاه نداریم مرتیکه خر اصلا گوش نکرد ببینه من چی میگم  😡
جونکوک : باشه هیونگ آروم باش بیا بریم دانشگاهو به من نشون بدمه بعدم بریم کافه تریا دانشگاه یه چیزی بخوریم گشنمه
جیمین: بچه هنوز یه ساعتم نشده صبحونه خوردیا
جونکوک : وایی هیونگ دوباره اعصابت از یجا دیگه خورد شد به من گیر دادی؟ خب گشنمه
جیمین: باش دونسنگ شکمو بیا بریم
《تهیونگ》
صبح بزور بوگوم هیونگ بیدار شدم وگرنه اصلا حس دانشگاه نبود آخه من موندم کی ساعت ۷صبح حوصله شنیدن اراجیف این استادارو داره ؟بالاخره با هر سختی بود از تخت عزیزم دل کندم رفتم توی مستر اتاقم و یه حموم ۵ دقیقه ای گرفتم که اونم غرغرای هیونگو به همراه داشت 😧
حوصله لباس انتخاب کردن نداشتم و خدارو شکر کردم که بوگوم هیونگ برام لباس گذاشته بود و برام تیپ اسپرت انتخاب کرده بود شلوار جین جذب مشکی با یه پیراهن ساده مشکی و در آخر کفشای اسپرت مشکی.در اینکه من عاشق رنگ مشکیم شکی نیس ولی زیادی برای روز اول تیره نبود؟ رفتم جلوی آینه خودمو چک کردم که دیدنم واو واقعا بهم میاد و تو ذهنم گفتم: چی فکر کردی پسر از تو جذاب تر تو دنیا وجود نداره😂تو آینه چشمکی برا خودم زدمو از پله اومدم پایین تا با هیونگ صبحونه بخوریم. البته بوگوم هیونگ بهترین دوست منه و من به جز پدرم کسی رو ندارم اما هیونگ بهترینه با اینکه بعضی وقتا خیلی اذیتش میکنم ولی اون واقعا خوبه .
بعد از صبحونه من با ماشین اومدم دانشگاه که بخاطر فقط تلف کردنام سر صبحونه فهمیدم که کلاس اولو از دست دادم ولی کیه که اهمیت بده؟
چون دیر رسیدم دیگه طرف کلاس نرفتم و یه راست رفتم دفتر تا برنامه کلاسیمو بگیرم . در زدم و وارد دفتر شدم که مدیر گفت: اوه آقای کیم دیر کردین بفرمایید اینم برنامه کلاسیتون.
برنامه رو ازش گرفتم گفتم : اوه بله یه سری کار برام پیش اومد
مدیر: موردی نیست آقای کیم بفرمایید کلاس بعدیتون ۳دقیقه دیگه شروع میشه.
از دفتر اومدم بیرون و داشتم سمت آسانسور میرفتم تا باهاش برم طبقه بالا که یهو....
____________________
دوستان ببخشید اگه دیر شد 🙏

until we meet again♡Where stories live. Discover now