23:23
• 2018/1/13 •
"بیا بهم بزنیم کیونگسو" جونگین بعد از دیدن پسر گفت و باعث شد لبخند خوشحال کیونگسو به سرعت از صورتش پاک بشه.
"جونگین- میدونی که شوخی مسخره ای بود" کیونگسو بعد از اینکه تک خنده مضطربی کرد گفت و دستای جونگین رو گرفت.
"نه ... من دیگه نمیتونم اینو ادامه بدم،" جونگین با اخم ریزی گفت و دستهاشو عقب کشید "نمیتونم خودمو محدود به تو کنم"
"یعنی چی؟ میدونی چی میگی؟ بعد از دو سال باهم بودن الان داری اینو میگی؟" کیونگسو با عصبانیت گفت و سعی کرد بغض شکل گرفته داخل گلوش رو قورت بده "پای کسی دیگه وسطه نه؟ باید میدونستم"
"پای کس دیگه ای وسط نیست،" پسر بلند تر گفت و نفسشو با حرص بیرون داد "فقط حس میکنم این درست نیست ... فکر نمیکنم بتونم بهت پایبند بمونم ... خسته شدم از این وضعیت"
"باشه،" کیونگسو بعد از مکث طولانی گفت و از روی صندلی بلند شد، که باعث شد سر جونگین با کنجکاوی بالا بیاد "هردومون میدونیم که نمیتونم مجبورت کنم دوستم داشته باشی!"
"پس ... فقط یه درخواست دارم ازت"
"اوکی میشنوم" جونگین به سرعت گفت و به صندلی پشتش تکیه داد.
"الان که داری میری، هیچوقت به برگشتن فکر نکن." پسر با لحن جدی گفت و بعد از برداشتن گوشیش از روی میز، از کافه خارج شد.
- امشب سه سالگیِ رابطشون بود،
در واقع آخرین سالِ باهم بودنشون.
YOU ARE READING
[ 𝘉𝘪𝘵𝘵𝘦𝘳 ; 𝘒𝘢𝘪𝘚𝘰𝘰 ]
Short Story• [ مثل یه طعم تلخی، که بعد از یبار چشیدنت نمیشه فراموشت کرد. ] ° ° ° ° ° ° - 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾𝗌 : 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 , 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍.