15:15
• 2018/7/13 •
با بی حوصلگی، پاکت سفید رنگ شیر رو از توی فریزر بزرگ فروشگاه درآورد و به سمت فروشنده رفت تا پولش رو حساب کنه.
همینطور که داشت به سمت مقصدش میرفت، به شخصی برخورد کرد و باعث شد پاکت شیر از دستش به روی زمین بیوفته.
"خدای من- متاسفم ..." دختر با نگرانی گفت و به سرعت به سمت پاکت شیر خم شد و با برداشتنش اون رو به دست کیونگسوی بی حرکت داد.
"مشکلی نیست." کیونگسو بعد از گرفتن پاکت شیر از دست دختر گفت. اما قبل از اینکه موفق به رفتن به سمت فروشنده بشه، با شنیدن اسم به شدت آشنایی متوقف شد.
"جونگین اوپا~ خجالت میکشم نکن-" کیونگسو با شنیدن اسم کسی که تمام فکر و ذکر روز و شبش شده بود، به سرعت به عقب برگشت، که باعث شد پاکت شیری که در حال دادنش به دست دراز شده فروشنده بود از دستش بیوفته.
فاک.
میخواست خودشو گول بزنه،
ولی اون شخصی که دختر رو از پشت بغل کرده بود خودش بود.جونگین بود.
"آقا؟ چیزی شده؟" با شنیدن صدای فروشنده، نگاهش رو از اون دو نفر گرفت و به مرد داد.
"نه .. فکر کنم دیگه چیزی نمیخوام" کیونگسو با لحن آرومی گفت و با برداشتن شیر اون رو روی کانتر مشکی رنگ روبه روش گذاشت.
"باشه ... هرجور راحتید." مرد بعد از بالا انداختن شونه هاش گفت و پاکت شیر رو برداشت تا سرجاش قرار بده.
- دقیقا شیش ماه از جدا شدنشون میگذشت،
کیونگسو حتی فکرشو نمیکرد روز به روز همه چیز براش سخت تر بشه.
YOU ARE READING
[ 𝘉𝘪𝘵𝘵𝘦𝘳 ; 𝘒𝘢𝘪𝘚𝘰𝘰 ]
Historia Corta• [ مثل یه طعم تلخی، که بعد از یبار چشیدنت نمیشه فراموشت کرد. ] ° ° ° ° ° ° - 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾𝗌 : 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 , 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍.