13:13
• 2020/1/13 •
نمیخواست اینو به زبون بیاره ولی،
از دیروز مثل احمقا امیدوار به گوشیش خیره شده بود.شاید زیادی مسخره بنظر میرسید، ولی کیونگسو براش مهم نبود.
فقط جونگین مهم بود،
و بازم جونگین.
انتظار سخت بود؟ نه زیاد.
در واقع یه چیزی فراتر از زیاد.
وضعیت الان خودش رو که میدید، براش سوال پیش میاومد که چطور این دو سال رو زندگی کرده بود.
البته زندگی نکرده بود، هر روزش رو مرده بود.
نمیخواست قبول کنه ولی جونگین ازش دور بود،
هم جسمش، هم قلبش!
با شنیدن صدای در، از افکار مرگآورش خارج شد و از اتاقش خارج شد تا به سمت ورودی واحد کوچیکش بره.
بدون نگاه کردن به چشمیِ در، ناامید و بی حوصله در رو باز کرد و با دیدن اون به شدت شوکه شد.
خب، انتظار دیدن جونگین رو نداشت،
داشت ولی توی تخیلاتش.
اما بدتر از اون، انتظار دیدن جونگینی که یه باکس گل رز داخل دست راستش و یه خرس تقریبا بزرگ داخل دست چپش بود رو کاملا نداشت.
چه منظره کمیابی!
"ج-جونگین؟ اینجا چیکار میکنی؟ اینا چین؟" کیونگسو بعد از اینکه از شوک خارج شد گفت و به پسر خیره شد.
"اولا سلام،" جونگین با لحن حق به جانبی گفت و ادامه داد "دُوما اومدم اینجا که تو رو ببینم! واضح نیست؟ سوما اینا برای روزمونه"
"جونگین ... ما دیگه باهم نیستیم" کیونگسو با اخم ریز و لحن ناراحتی گفت و ادامه داد "دو سال دیر کردی!"
"ولی میتونیم باشیم" جونگین بعد از سکوت طولانی گفت و با جدیت به کیونگسو خیره شد.
"چی-"
"کیونگسو،" جونگین حرف شروع نشده پسر رو قطع کرد و ادامه داد "دوباره میخوام مال من باشی- قبل از اینکه چیزی بگی بزار توضیح بدم"
YOU ARE READING
[ 𝘉𝘪𝘵𝘵𝘦𝘳 ; 𝘒𝘢𝘪𝘚𝘰𝘰 ]
Short Story• [ مثل یه طعم تلخی، که بعد از یبار چشیدنت نمیشه فراموشت کرد. ] ° ° ° ° ° ° - 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾𝗌 : 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 , 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍.