22:22
• 2019/1/14 •
با محکم کردن شالگردنش، سوار تاکسی زرد رنگی که کنار خیابون براش ایستاده بود، شد.
"کافه گوستو تاگو میرم" کیونگسو به آرومی گفت و با دیدن تایید راننده، به صندلی تقریبا سفت ماشین تکیه داد و با گذاشتن هندزفری داخل گوشش، آهنگ مورد علاقش رو پِلی کرد.
The weight
وزنِOf a simple human emotion weighs me down
یه غریزه آدمیِ ساده میتونه منو پایین بکشه (نابود کنه)More than the tank ever did
بیشتر از چیزی که به تانک میتونهThe pain
دردIt's determined and demanding
مشخص و خواهانِ-To ache, but I'm okay
-اینه که باعث عذاب شه، ولی من حالم خوبهAnd I don't wanna let this go
و من نمیخوام رهاش کنم (حسش رو)I don't wanna lose control
نمیخوام کنترلمو از دست بدمI just wanna see the stars with you
فقط میخوام ستاره هارو باتو ببینمAnd I don't wanna say goodbye
و نمیخوام باهات خداحافظی کنمSomeone tell me why
یکی بهم بگه چراI just wanna see see the stars with you
من فقط میخوام ستاره هارو باهات ببینمThe Fault In Our Stars - Troye Sivan
با متوقف شدن ماشین، هندزفریش رو خارج کرد و با پرداخت کردن کرایه تاکسی، از ماشین خارج شد و به سمت کافه ای که یک سال پیش، بدترین اتفاق زندگیش داخلش رقم خورده بود رفت.
میدونست چرا اینجا اومده.
چون امیدوار بود شاید بتونه اون رو ببینه.
درسته که دیگه جایی توی زندگیِ اون نداره، اما حق نگاه کردنش از راه دور رو که داره، مگه نه؟
حتی اگه با دیدنش بیشتر نابود میشد، بازم میخواست اینکارو انجام بده.
اگه بخاطر جونگین بود، کیونگسو قطعا میزاشت اون پسر بیاد و دوباره قلبشو بشکنه.
با وارد شدن به کافه، باد تقریبا گرمی به صورت یخ زدهش برخورد کرد که باعث شد لبخند کوچیکی بزنه.
همینطور که به سمت آخرین میزِ کافه میرفت، شال گردنش رو خارج کرد و داخل دستش قرارش داد.
با نشستن به روی تک صندلی متعلق به میز، به عقب تکیه داد و با دیدن گارسون که با لبخند به سمتش میومد، شال گردنش رو روی میز گذاشت.
"خوش اومدین، میتونم سفارشتون رو بدونم؟" پسر با لبخند گرمی گفت و با حالت سوالی به کیونگسو خیره شد.
"یه هات چاکلت، با یه کیک شکلاتی کوچیک میخوام"
"حتما، تا چند دقیقه دیگه آماده میشه" پسر دوباره لبخندی زد و میز کیونگسو رو ترک کرد.
"خوش اومدین، میتونم سفارشتون رو بدونم؟"
"دوتا قهوه شیرین، با کیک شکلاتی لطفا"
کیونگسو با شنیدن صدای آشنایی، سرجاش یخ زد و ضربان قلبش به سرعت شدت گرفت.
با بالا آوردن سرش، سعی کرد به جای احتمالی که جونگین ایستاده بود نگاهی بندازه، که با دیدن هیکل بلند و خوش تراشِ پسر، دراومدن قلبش از سینش رو به راحتی حس کرد.
خوشحال بود، لبخند میزد و صورتش بیشتر از قبل میدرخشید.
همه چیز راجب جونگین تقریبا عادی بود، تا اینکه نگاه کیونگسو به شخص کناریِ پسر افتاد.
بی نقص.
اولین کلمه ای که از ذهن کیونگسو، بعد از دیدن دختر عبور کرد بود.
اما اون دختر قبلی نبود،
پس جای امیدواری داشت.درسته؟
- اولین سالی میشد که جدا شده بودن،
اما انگار جدایی فقط برای کیونگسو سخت بود، نه جونگینی که لبخند میزد.
YOU ARE READING
[ 𝘉𝘪𝘵𝘵𝘦𝘳 ; 𝘒𝘢𝘪𝘚𝘰𝘰 ]
Short Story• [ مثل یه طعم تلخی، که بعد از یبار چشیدنت نمیشه فراموشت کرد. ] ° ° ° ° ° ° - 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾𝗌 : 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 , 𝖺𝗇𝗀𝗌𝗍.