- خوش طعم بنظر میان...این میتونه یه لایو راجب بفاک رفتشون باشه؟ کنجکاوم!
با اتمام جملهی جونگکوک،شوکه بهش خیره شد و آرزو میکرد میتونست بهش بگه چقدر این لحظه رو تصور و بوی خیارش رو تحمل میکرده!
جونگکوک بدون حرف دیگهای اینستاگرامش رو باز کرد و همونطور که با یک دستش اون رو طوری نگه میداشت که فقط نیمرخهاشون رو نشون بده،دست دیگهش پشت گردن پسر نشست و فقط چند ثانیه طول کشید تا طعم لبای پسر باعث بسته شدن چشماش بشه...از طعمهای شیرین متنفر بود اما این طعم شیرین و نرم بد نبود و حسش...درست مثل آب شدن مارشملو توی قهوه بنظر میرسید و جونگکوک آرزو میکرد مستیش باعث نشه بعدا این طعم و حس همراهش رو فراموش کنه!
لباش روی لبای بی حرکت پسر کشیده میشدن و صدای بوسهی یکطرفهش سکوت اتاق رو میشکست،با کمی تلاش زبونش رو وارد دهن پسر کرد و زبونش رو لمس کرد،اینکار تا زمانیکه بوی عجیبی زیر بینیش بپیچه ادامه داشت و درست زمانیکه با تعجب از پسر فاصله گرفت در باز شد.
لایو رو قطع کرد و به پسر جوونی که لباس خدمتکارهارو پوشیده بود خیره شد.
+ قربان آقای کیم دنبالتون میگردن
- برو و بهشون بگو الان میام
با رفتن پسر و بسته شدن در اتاق،نگاهش رو روی پسری که سرش رو پایین انداخته بود ثابت کرد و پوزخندی زد.
- نتونستیم لایو رو کامل کنیم اما مطمئنم فالوورام حسابی راضی بودن!
کمی خم شد و کنار گوش پسر زمزمه کرد:
- طعمتو دوست داشتم...حیف که نتونستم حرکت عضوم روی زبون خوشمزهت رو ببینم!
نگاهی به پسر که همچنان سرش پایین بود،انداخت و بدون حرف دیگهای سمت در قدم برداشت.
با خروج جئون جونگکوک به سرعت سرش رو بالا آورد،بدنش از هیجان میلرزید و ترسی که از لو رفتن داشت باعث حالت تهوعش شده بود،اون الان بزرگترین کراش زندگیش رو بوسیده بود و نزدیک بود دوست دخترش مچش رو بگیره و خب...به دوست دخترش توی اتاق خودش خیانت کرده بود!
با عجله سمت پنجرهها رفت و بازشون کرد،عطر خیار لعنتیش ممکن بود براش مشکل ساز بشه!
خداروشکر میکرد برآمدگی عضوش انقدر نشده بود که نتونه راه بره و حالا درحالیکه سرش رو پایین انداخته بود تا به جونگکوک برنخوره درحال گشتن دنبال سهرا بود و درنهایت وقتی سهرا رو توی آشپزخونه پیدا کرد بدون اینکه بهش فرصتی برای حرف زدن بده،گونهش رو بوسید و گفت:
- مشکلی پیش اومده که حتما باید برم،متاسفم عزیزم
بدون توجه به سهرا که صداش میزد سمت خروجی قدم برداشت و بالاخره وقتی از ساختمون عمارت خارج شد نفس عمیقی کشید،پاهاش همچنان میلرزیدن و وقتی لباش رو لمس میکرد نمیتونست باور کنه واقعا اتفاق افتاده و کراشش رو بوسیده.
+ خدای من...داری باهام شوخی میکنی؟
سرش رو سمت آسمون گرفت و فریاد زد و وقتی آدمای اطرافش رو دید که با تعجب نگاهش میکنن به سرعت سرش رو پایین انداخت و سمت ماشینش راه افتاد.
سوار ماشینش شد و روشنش کرد،هنوز ماشین رو روشن نکرده بود که با قرار گرفتن شخصی جلوی ماشین با ترس دستش رو روی قلبش گذاشت.
+ این دیگه چیه؟
میخواست پیاده بشه و فحش بده اما قبل از اینکه بتونه حرکتی بکنه در ماشین باز شد و فقط چند ثانیه کافی بود تا عطر جئون جونگکوک ماشینش رو پر کنه.
با ترس و تعجب سرش رو برگردوند و به جونگکوکی که با لبخند عجیبی بهش خیره شده بود نگاهی انداخت.
+ این...اینجا چیکار میکنی؟
به سختی پرسید و جواب جونگکوک باعث شد تموم بدنش به لرزه دربیاد،جئون جونگکوک میخواست کراش مخفیش رو بکشه؟
- لایو تموم شد اما انقدر طعم لباتو دوست داشتم که نتونستم بیخیال هوسِ دوباره چشیدنشون بشم
دست رو جلو برد و روی گونهی تهیونگ گذاشت،نگاهش رو به لباش داد و همونطور که صورتش رو جلو میبرد ادامه داد:
- من معمولا اینکارو نمیکنم اما فکر کنم خیلی مستم
خندهای کرد و لباش رو برای دومین بار روی لبای پسری که نمیشناخت گذاشت،اینبار دیگه لایوی نبود و تنها چیزایی که هدایتش میکردن میلش به پسر و غریزهش بودن،لباش رو حرکت داد و دست دیگهش رو روی کمر پسر گذاشت.
لبای جئون جونگکوک،آلفای 38 سالهی تتوآرتیستی که چند ماهی میشد که تبدیل به بزرگترین کراشش شده بود،به آرومی روی لباش حرکت میکردن و تهیونگ با خودش فکر میکرد اینبار نمیتونه فرصت رو از دست بده و مثل یه مجسمهی احمق بی حرکت بمونه،شاید این آخرین فرصتش برای بوسیدن کراشش بود پس نباید از دستش میداد!
دستاش رو روی شونههای پهن جئون جونگکوک گذاشت،چشماش رو بست و لباش رو حرکت داد،قطعا این لعنتی ترین بوسهی عمرش میشد!
برای چند دقیقهی متوالی لباشون روی هم حرکت و زبونهاشون با هم بازی میکردن و درست زمانیکه دوباره عطر خیار بلند شد جونگکوک از تهیونگ فاصله گرفت.
- اوه پسر...عطر تحریک هلو،شکلات،رز و حتی انبه شنیده بودم اما خیار؟ واو...این واقعا خاصه!
خندهای کرد و چشمای قرمز و خمارش رو به تهیونگ خجالت زده داد.
- اما این باعث نمیشه بخوام از شنیدن نالههات بگذرم...برای آلفای غریبهای که عاشق طعمت شده ارضا شو کوچولو!
اینبار لباش رو به گردن تهیونگ چسبوند و همونطور که بوسههای ریزی روی گردن خوش عطرش میذاشت دستش رو پایین برد و دکمه و زیپ شلوار تهیونگ رو باز کرد.
وقتی دست سرد جئون جونگکوک وارد لباس زیرش شد و عضوش رو بیرون کشید تهیونگ چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید،حالا که غیرممکن ترین اتفاقات ممکن درحال افتادن بودن تهیونگ بعید نمیدونست وقتی چشماش رو باز کنه زامبیهایی رو ببینه که دارن روی کاپوت ماشینش سکس میکنن!
عضو موجود کنارش رو به آرومی پمپ میکرد،لباش گردن و ترقوههاش رو لمس میکردن و صدای نفسای تند پسر نشون میدادن کارش رو خوب بلده!
انقدر مست بود که ندونه کجاست و انقدر گیج بود که حتی نفهمه داره چیکار میکنه،شهوت و غریزه کنترلش میکردن و جونگکوک اصلا ناراضی نبود،این هم به تجارب احمقانهی مستیش اضافه میشد البته اگه تموم اینارو یادش میموند!
حرکت زبون آلفا روی گردنش،عطر سردش که زیر بینیش بود و حرکت دستش که عضوش رو پمپ میکرد لذت لعنت شدهای بهش میدادن که تاحالا نچشیده بود،بدنش برای داشتن چیز بیشتری از جونگکوک التماس میکرد اما تهیونگ حتی حاضر نبود لباش رو از هم فاصله بده و ناله کنه!
- سعی نکن مقاومت کنی گرگ کوچولوی هورنی،لبای خوش طعمتو از هم فاصله بده و برام ناله کن!
انگار به همین دستور سرد و محکم احتیاج داشت تا لباش رو از هم فاصله و نالهی آرومش رو بیرون بده!
چشماش رو بسته بود و همونطور که با گاز گرفتن لباش سعی میکرد زیاد ناله نکنه،با پیچش زیر شکمش به مچ جونگکوک چنگ زد و فقط چند حرکت دست بزرگ جونگکوک کافی بود تا ارضا بشه و یکدفعه عطر غلیظ سِرکهای توی ماشین پخش بشه و تهیونگ خجالت زده از عطرهای عجیب لعنتیش سرش رو پایین بندازه و شروع به زیرلب فحش دادن بکنه.
+ لعنت به خیار،لعنت به سرکه،لعنت به همتون
با حرص،همونطور که زیپ و دکمهش رو میبست زمزمه کرد و صدای خندهی جونگگوک باعث شد چندبار سرش رو روی فرمون بکوبه.
- امیدوار بودم عطر ارضا شدنت هم خیار نباشه اما این...وات د فاک؟ چرا انقدر عجیبی؟ نکنه امگایی؟
+ چی؟
تهیونگ با یاداوری جملهی جونگکوک توی آسانسور،همونطور که با پشت آستینش عرق پیشونی رو پاک میکرد به سرعت جواب داد:
+ نه...من امگا نیستم!
دروغ گفت...از اینکه جونگکوک ازش متنفر بشه میترسید!
- خوبه...حالا منو برسون خونه
جونگکوک دستور داد و تهیونگ به سرعت ماشین رو روشن کرد.
+ کجا برم؟
...
با پیاده شدن جونگکوک به قدمای نامنظمش خیره شد و ضربهای به صورتش زد،باورش نمیشد الان آدرس خونهی کراشش رو بلد بود،یعنی میتونست تبدیل به یه استاکر بشه؟
+ خفه شو تهیونگ
فریاد زد و ماشینش رو روشن کرد،توی راه چند بار نزدیک بود تصادف کنه و حالا آرزو میکرد تا خونه بتونه زنده بمونه!
...
وقتی به خونه رسید بدون توجه به سوالات مادرش سمت اتاقش رفت و درش رو قفل کرد،حوصلهی جواب دادن به سوالاتی مثل "خوش گذشت؟" ، "چه کسایی دعوت بودن؟" ، "وزیرو از نزدیک دیدی؟" ، "سهرا چی پوشیده بود" نداشت و نمیتونست بگه من هیچ اهمیتی به هیچکدومشون ندادم و فاک...من کراشم که یه آلفاست بوسیدم!
خودش رو روی تختش پرت کرد،گوشیش رو دراورد و اینستاگرامش رو باز کرد،وارد پیج جونگکوک شد و دوباره شروع به نگاه کردن عکس و ویدیوهاش کرد،پروژهی فراموش کردن جئون جونگکوک با شکست مواجه شده بود و حالا تهیونگ نمیدونست باید چیکار بکنه،کراشش روی اون آلفای لعنتی چند برابر شده بود و فکر نمیکرد انقدر خوش شانس باشه که بتونه دوباره جئون جونگکوک رو ملاقات کنه!
...
دو هفته گذشته بود و تهیونگ تموم روزهای گذشته رو به جئون جونگکوک،طعم لباش و حس نفسای گرمش روی پوستش فکر کرده بود،لایو هفتهی گذشتهش رو بخاطر اینکه سهرا دوست داشت با هم به شهربازی برن از دست داده بود اما فرداشب که سهرا با دوستاش قرار مهمونی داشت و مادرش به خارج از شهر سفر میکرد میتونست بدون نگرانی لایو رو دنبال کنه!
+ تهیونگ لطفا مراقب خودت باش،از بیرون غذا سفارش نده و فقط غذاهایی که برات درست کردم گرم کن
مادرش همونطور که چمدونش رو سمت خروجی میکشوند هشدار داد و تهیونگ فقط سرش رو تکون داد.
+ دلم نمیخواد برگردم و ببینم با سهرا کات کردی پس مراقب رفتارت باش،متوجه شدی؟
مادرش قبل از اینکه در رو ببنده با لحن خطرناکی توضیح داد و تهیونگ با کلافگی جواب داد:
- باشه مامان،مواظب خودت باش و خداحافظ
در رو بست و به سرعت سمت اتاقش راه افتاد،روی تختش نشست و جعبهی روی میز رو برداشت و جلوش قرار داد.
جعبه رو باز کرد و با دیدن وسایل توی جعبه چشماش برق زدن...چوکر،جوراب بلند سفید و پیراهن مردونهی سفید اور سایز!
ده دقیقهی بعد درحالیکه آماده شده بود روی زانوهاش روی تخت نشست،دوربین گوشیش رو باز و شروع به ضبط فیلم کرد.
بعد از اتمام ضبط فیلم همونطوری که پوزخند میزد فیلم رو داخل پیج مخفیِ بیبی بوییش آپلود کرد و بدون توجه به لایک و کامنتها سمت حموم رفت.
...
+ لعنتی
- چیشده کوین؟
با شنیدن صدای بلند کوین با تعجب سرش رو بلند کرد و پرسید،کوین که همچنان به فیلم درحال پخش نگاه میکرد جواب داد:
+ فکر کنم دارم مثل یه نوجوون با یه فیلم تحریک میشم!
- بده ببینمش
دستگاه تتو رو کنار گذاشت و بی توجه به مشتری زیر دستش که غرغر میکرد فیلم رو پلی کرد.
پسر ریزجثهای که پیراهن اورسایز سفید رنگ پوشیده بود به آرومی روی تختش جلو و عقب میشد و ناله میکرد.
+ آه...ددی...فاک...
پسر انگشت فاکش رو روی زبونش میکشید و بقیهی فیلم پسر همونطور که جلو و عقب میشد انگشتش رو میمکید و گاهی ناله میکرد!
- اون کیه؟
_ Kimtae
- برای لایو فرداشب میخوامش...میخوام اون کسی باشه که جلوی دوربین دهن لعنتیشو بفاک میدم...به نفعته که بتونی باهاش هماهنگ کنی!
YOU ARE READING
🐺🍼 Your Man Calls Me Daddy 🍼🐺
Fanfiction•|🖇Fiction: مــــردت ددی صــدام میـکنه Your Man Calls Me Daddy •|🖇Couple: KookV •|🖇Gener: DaddyKink.Omegavers.Smut.Romance •|🖇Writer: WhiteNoise جئون جونگکوک آلفای تتوآرتیست 38 سالهایه که 900K فالوور توی اینستاگرام داره و پستاش میلیونی بازدید و...