یعنی مهمم براش؟

2.5K 320 93
                                    

بعد چند دقیقه که صرف پچ پچ کردنای بچه ها گذشت زنگ خورد.با بی حوصلگی بلند شدم و کیفم برداشتم خطاب ب جیمین گفتم:"شب میای یا الان؟"

ولی نمی دونست نینا پشت سرش،سرشو پایین انداخته بود و حواسش نبود مخاطب حرفش جیمینه!پس با خوشحالی گفت:"الان؛تا شب هم میمونم خوش بگذرونیم!"

جونگکوک که متوجه شد نینا اشتباه گرفته،پوزخندی زد و بدون اینکه سرشو برگردونه گفت:"کی با تو بود؟اشتباه نگیر بیب!"

و بعد مکث کوتاهی دوباره حرفشو تکرار کرد:شب میای یا الان؟

جیمین که حرف زدن با جین رو درباره اینکه امشب میخواد چه تیپی بزنه رو قطع کرده بود و حواسش پیش جونگ کوک بود سریع و با هیجان و کمی استرس جواب داد: "شب، من باید تو نظر همه عالی باشم؛حتی تو! پس قاعدتا شب!"

جونگکوک که با اخلاقای جیمین آشنا بود و انتظار همچین جوابی رو داشت سر تکون داد و گفت:" اوکی پس من میرم" و رو ب بقیه تقریبا داد زد:"میبینمتون! "

چون پارسال هم تولد گرفته بود خیالش راحت بود از اینکه کسی مشکلی پیدا نمیکنه برای پیدا کردن آدرس. داشت به سمت در کلاس میرفت که یهو یادش اومد کراشش-یا به نوعی دیگه مهمون اصل کاری- انتقالیِ و تو تولد پارسالش نبود
. پس راهشو به سمت کسی که دلشو برده بود کج کرد....

.
.
.
.
.
.
.
.

حواسش پرت جمع کردن کتاب و دفتراش بود که دستی رو شونش نشست و حضور کسی رو کنار خودش حس کرد.
با بدخلقی از اینکه فکرش پیش بیبیش بود و آدرس نداشت و کراشش امشب به کراشش اعتراف میکرد و اون صحنه سکسی رو خیلیای دیگه دیدن و.... جواب داد: "چیه هوسوک؟"

با شنیدن صدای بیبی بویش از کنارش سرشو بلند کرد و بهش نگاه کرد.

جونگ کوک با لبخند و مهربونی گفت: "جونگکوکم تهیونگ!اومدم بهت آدرس بدم تا گم نشی! دوست ندارم مهمون ویژه ام دیر برسه به خاطر نداشتن آدرس!"

تهیونگ با شنیدن این حرف آب دهنشو قورت داد و با خودش گفت"مهمون ویژه؟"و در جواب جونگ کوک گفت:"عا جونگکوکا" تک خنده ای زد و در ادامه با خوش رویی گفت:"مرسی که خودت اومدی آدرس بدی!کارمُ راحت کردی"

لبخند جونگکوک عمیق تر شد و خم شد تا ی خودکار از جامدادی سیاه روی میز برداره و روی دفتری که هنوز بسته نشده بود شروع کرد نوشتن و همزمان حرف زدن:"آدرس و برات مینویسم اگه بازم مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن راهنماییت کنم یا بیام دنبالت".

بعد نوشتن آدرس و شماره، صاف وایستاد و به تهیونگ که همونطوری نگاهش میکرد خیره شد.

بعد یکم نگاه کردن بهش که متوجه نشد چقدر گذشت به خودش اومد:"خب میبینمت و دیر نکن" بعد گفتن این جمله چشمکی زد و دوباره راه اومده رو برگشت.
.
.
.
.
.
هیجان زده شده بود! خود جونگکوک اومده بود شخصا بهش آدرس داد بود که به موقع برسه و به مشکلی بر نخوره. یعنی این همه براش مهم بود؟

لعنت‌.

حتی تصور اینکه خودش همون کراش جونگکوک باشه هم باعث میشد غرق لذت و حسای خوب بشه!

خب درسته تهیونگ یکم سرسنگین با بقیه رفتار میکنه ولی دلیل نمیشه با عشق دلش هم اون‌جوری باشه که. اصلا امکان نداره!.

اتفاقا تهیونگ  خیلی همدر اینجور مسائل رومانتیک!

تا اومدن به خونه همینطوری با خودم هی سناریو میساختم تو ذهنم.
لعنتی ترک عادت واقعا سخته.

اصلا متوجه نشدم کی رسیدم...
آه جونگکوکاا ببین که حتی بافکرت از دنیا غافل میشم...

نگاهی به ساعت انداختم که دیدم چهار بعد از ظهر؛ و فکر بکن چی؟من باید حداقل ۷ اونجا باشم....

سریع هرچی تنم بود رو در اوردم به سمت حموم دویدم~

~~~~~~~

میدونم میدونم خیلی کمه ولی از اونجا که حال نداشتم و پارت بعد قراره خیلییی طولانی باشه به همین بسنده کردم....
شرمنده:(
هعقق الان هم میخوام بخوابم خستمه:"
شب همگی بخیر~♡

BEST BIRTHDAY Where stories live. Discover now