بوی آب دریا، ماهیها و صدفهای فروشندهها در بندر پیچیده و عطر " پایتخت " به مشام چویا رسیده بود. مردم عادی، فقرا، تاجرهای دریایی و عدهی زیادی از مردم حاضر در شهر در بازار ماهیفروشان بودن و تجارتهای مختلفی انجام میدادن. فاحشه خونهای که نزدیک اسکله قرار داشت، زبان زد عام و خاص بود و بیشتر مشتریهای این بندر به خاطر اون مکان به قول خودشون " مقدس " اونجا بودن. چویا با خودش گفت:
«تا اینجا اومدم. اگه پام رو داخل قصر بذارم همه قصد جونم رو میکنن. اونوقت دیگه حتی نمیتونم یه تفریح ساده بکنم! شاید بهتر باشه وقتمو کمی صرف تفریح و خوشگذرونی کنم...»
نیشخندی زد و با اشاره به ملازم و نگهبانانش، راه فاحشهخونه رو در پیش گرفت و واردش شد. گوشهای زنانی با سن و سال بالا در حال چرخش و لوندی دور زنی بودن که به نظر آدم گردن کلفت و ثروتمندی میاومد. این موارد در فاحشه خونه ها زیاد دیده میشد. زنان و مردانی که با همجنس خودشون میخوابیدن و " گاهی اوقات " صداش به بیرون هم درز میکرد. چویا چشمانش رو از اونها گرفت و با کنجکاوی به گوشهی دیگری از فاحشهخونه که در تاریکی فرو رفته بود نگاه کرد. پیرمردان ثروتمند روی یک مبل نشسته و دختران جوان زیادی (چویا مطمئن بود بزرگترینشون بیست سالشه) در حال اغواشون بودن. در اینکه بدن فاحشههای اینجا همچون چهرهشون بینقص بود شکی نبود؛ امّا چویا دنبال مورد بهتری بود تا بتونه تحریکش کنه. هرچند همه میدونستن که چویای بیپروا علاقهای به جنس مخالفش نداشت و خیلیا هم نسبت بهش دید بدی داشتن، اما باز دخترانی بودن که سعی در به دست آوردن دل تاجر جوان داشتن.
بعد از چند ثانیه، صاحب فاحشهخانه که چویا رو از مدتها قبل میشناخت با لبخند وارد شد و سرش رو برای چویا خم کرد.«خوش اومدین لرد ناکاهارا. میخواین بگم یه اتاق مخصوص همراه با چند جوان زیبا براتون آماده کنن؟!»
چویا از زبونبازی و تظاهر مرد رو به روش به خنده افتاده بود. اون رو چی فرض کرده بود؟! هر کی از دور میفهمید اون مرد رو چویا چشم داره!
«از استقبالتون سپاسگذارم لرد دانکن. خوشحال میشم مثل همیشه کاری کنین که خستگیم در بره.»
YOU ARE READING
Natural | Shin Soukoku
FanfictionName: Natural Couple: Shin soukoku Genres: Fantasy, Adventure Summary: ناکاهارا چویا، تاجر شرقیای که با کشتی اسرار آمیزش از دریا ها و اقیانوسها عبور میکنه و به پایتخت سرزمینش، میره. اون یک تاجر بود. نه تاجر لباس، ابریشم یا جواهرات. اون تاجر اطل...