او مرا وادار کرد تا دراز بکشم و هر دو دستم را گرفت
. دستان من را
بالای سرم قرار داد بدنم کشیده شد.
همانطور که احساس کردم بندها به اطراف محکم می شوند
دست های او را احساس کردم، نوک انگشتانش در حال حرکت روی پوستم بود
.
از گردنتا استخوان ترقوه ، از لمس او لرزیدم فقط او می تواند این احساس را به من بدهد. من می دانم که این به نظر کلیشه می رسد ، اما درست است.
ارباب من در لمس کردن ماهر است ، و تنها او میتواند گرمای بدن من را هدایت کند.حرکت گرما را به سمت پایین تنه ام احساس میکنم.
ارباب خم شد و بوسه ای به گردنم زد. این باعث شد ناله کنم و بعد از آن سفت شدن سینه هایم را احساس کردم. او
از عکس العمل بدن من نسبت به خودش خندید او راه خودش را به پایین ادامه داد، هجوم لذت را به بدنم احساس میکردم.
احساس لب هایش روی پوست من بی نظیر بود. او عقب ایستاد و شروع به درآوردن لباسهایش کرد. نگاهم روی او میخکوب شده بود... موهای کوتاه مشکی رنگش،عضله های در هم تنیده ی بازو و شکمش. استخوان های محکمش و چشمان کهربایی رنگش که روی بدن من میخکوب شده بود و حس میکردم بدنم را سوراخ میکنند.
به شانه های پهن او خیره شدم. او پوزخندی زد ، متوجه شد
چگونه بدن او را با
نگاهی هوس آلود نظاره میکنم. او به جلو خم شد، جلوی چشمانم را گرفت.
او دستان خود را بهتوده ای از موهای من فرو برد و آن ها را کشید.
باعث شد سرم را به عقب خم کنم و
ناله بلندتر کنم. سینه هایم را به دندان گرفت و نفس های من را تند کرد.
از او خواهش کردن تا مرا به اوج ببرد.
اغواگونه زمزمه کرد
"ششششش، هنوز زوده"
دندان هایش را در گوشم فرو برد و آن را گاز گرفت. ناله ای کردم. میتوانستم سختی او را روی رون های خود حس کنم.خود را عقب کشید تا بتواند به من نگاه کند.از اینکه مرا در بند میدید لذت میبرد. در چشمان او میتوانستم هوس و لذت را به وضوح ببینم.
میخگاستم برای به اوج رسیدن دوباره به او التماس کنم، اما قبل از حرفی لب هایم را اسیر خود کرد، اسر بوسه ای پر از احساس.
دستانش روی بدنم حرکت میکردند.دستش را روی پایین تنه ام قرار داد و آرام حرکت داد. من
نتوانست این حمله آهسته را تحمل کنم
در برابر این حرکات او من بی دفاع بودم.
"ارباب لطفا !"فریاد زدم
همانطور که کمرم را قوس میدادم. در لبه بودم ولی میدانستم بدون خ. استه ی او نباید بیایم.
"بله ، شیرین کوچک من
، برای من بیا"
او سرش را پایین برد و شروع به مکیدن من کرد.
نوک سینه هایم سفت شده بودند و لرزش لذت بخشی را در درون خود حس میکردم.دستانش را بر روی سینه هایم قرار داد و با آن ها بازی کرد. روی لبه بودم پس با دادی اوج گرفتم. او از من دور شد تا بتواند لرزش بدن من را به طور کامل نگاه کند. از چهره ی او میتوانستم رضایت را بخوانم. بعد از ارضا شدن من رویم خیمه زد و به چشمانم نگاه کرد. دستانش را دور سرم قرار داد و در چشمانم زل زد.
"اسم من چیه؟"
"ارب..."تمام چیزی بود که می توانستم بگویم. او سخت و سریع به درون من فرو رفت.
با صدای بلند ناله کردم. آرزو کردم میتوانستم شانه های پهن او را بگیریم. خود را داخل من فرو میبرد و بیشتر به من چسبید بندهایی که مرا به تخت متصل کرده بودند بیشتر آزارم میدادند.
"بگو اسم واقعی من رو بگو عشقم"
او در گردن من زمزمه کرد. خود را از من بیرون کشید تا بتواند اطمینان حاصل کند که من به او توجه دارم.
"اندرو! لطفا آن "
ناله کردم.
او خندید و
دوباره در رطوبتم غوطه ور شد.
"دوباره بگو!"
او گفت و عمیق تر و سخت تر ضربه زد.
"اندرو !! خدا !!!اندرو !!! "
لذت همانطور که ارگاسم میشدم به بدنم هجوم آورد.
خود را از من خارج کرد و کامش را روی بدنم ریخت.روی سینه ها صورت و شکمم. من از این کار او عصبانی شدم ولی تنها توانستم سکوت کنم.کنارم خوابید و لبهایم را لیس زد
و خم شد و بوسه ای سبک به من هدیه داد.
" شانتی عالی هستی"
علیه لبهای من نجوا کرد.
"فراموش نکنید که به چه کسی تعلق دارید. "
لرزش در ستون فقراتم دوید.
...
اولین باریه که دارم داستان انگلیسی ترجمه میکنم...و به خاطر اینکه بعضی جاها داخل زبان فارسی معنا نمیده بعضی چیزا رو تغییر دادم...
لطفا نظرتون رو به من بگید...
و لمس اون ستاره کوچولوها رو یادتون نره...
ممنون❤️
YOU ARE READING
{| My Master's Touch |}
Romanceبا یک حرکت سریع وارد من شد و من به گریه افتادم. خواستم تا آروم تر پیش بره اما گوش نداد. دردناک بود مثل جهنم ، اما بعد از اینکه یکم بیشتر حرکت کرد بهش عادت کردم، گریه های از روی دردم به یک دفعه تبدیل به گریه هایی از روی لذت شدند. .... شانتی متولد...