بدنهای لختشون در هم پیچیده بود و توی بالکن خونه هری، زیر لحاف نشسته بودن.دود سیگار هوا رو پر میکرد، بوسهها و خندههای کوچیک باعث شکسته شدن سکوت میشد.
"میدونی..." لویی که دیگه اثرات مستی ازش پاک شده بود گفت "خوشحالم که با همیم، اینکه واقعا همدیگه رو لمس میکنیم."
"منم همینطور." هری گفت. ریسمانی از گناه بدنش رو پر کرده بود. "میدونی، من ازت نپرسیدم که راضی هستی یا نه. تو مجبور به اینکار بودی و این برام وحشتناک بود که بخوام ازش به نفع خودم استفاده کنم. متاسفم."
لویی سر تکون داد:"هی نه، نه. من میخواستمش هری، قسم میخورم. به هر حال مرسی که بخاطرش نگران بودی."
هری سری به نشانه تایید تکان داد. کامی از سیگار لویی گرفت که باعث سرفهش شد.
"مزخرفه. چرا باز هم بعد از سکس میچسبه؟"
لویی شانهای بالا انداخت "حدس میزنم پر کردن بدن با چیزای مزخرف حس خوبی میده."
و بعد سکوت بود و هری میدونست لویی ازش چی میخواد.
"میخوای از کسی کمک بگیری؟"
پسر جوانتر آهی کشید، حالا آرومتر نفس میکشید. میشد سایهی درد رو توی صورتش دید. حس میکرد که جوّ مکالمه جدیتر شده.
"میدونی؟
راستش مردم میگن درد شکلهای مختلفی داره. همونطور که کنار اومدن باهاش. هیچوقت به اندازه کافی واسش زمان نداری، حداقل اینطور به نظر میاد وقتی حسش میکنی، درد رو"هری کمر پسر رو نوازش کرد و سعی کرد ادامهش بده "آخرِ روز، وقتی حس میکنم که نیاز به نوشیدن دارم، توی آیینه به خودم نگاه میکنم و فقط گریه میکنم." سرش رو بالا گرفت و به آسمان نگاه کرد.
"گریه کردن یکی از راههای کنار اومدن باهاشه. و اگه بخوام صادق باشم نوشیدن تنها راهی بود که باهاش کنار اومدم. مثل بیحس کردن قلب بعد از زخمی کردنشه. رسما همهی افکار منفی مغزت رو از بین میبره و بهت حس آزادی میده در صورتی که واقعا آزاد نیستی. جوری توی غم گیر میوفتی که یادت میره کی هستی. هر روزی که میگذره به خودت توی آیینه نگاه میکنی و میبینی بیشتر و بیشتر داغون میشی. حتی وقتهایی که هوشیاری هم میبینی که بیشتر به فنا میری. انرژیای توی بدنت نمیمونه، توانایی عملکرد بدنت به عنوان یه انسان از بین میره. و تنها راهی که بتونی درد رو حس کنی وقتی انگشتت رو روی سوزنِ زندگی میذاری، اینه که بنوشی. چون شاید اولش خوشگذرونی باشه ولی بعد تبدیل به درمان میشه."
لویی اجازه داد اشکی از چشمهاش پایین بریزه، با فین فین سرش رو روی شانهی هری تکون میداد.
"ولی احساس میکنم به یه درمان واقعی نیاز دارم." حرفش رو تموم کرد، هری سر تکان داد و لویی رو بیشتر توی بغلش فشرد.
"منم همین فکر رو میکنم؛ ولی میدونی که هر قدمی که توی این راه برداری من کنارتم. دوستت دارم."
YOU ARE READING
Flower boy [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] وقتی که هری اشتباهی وارد یه چت با چهار تا پسر دبیرستانیای میشه، که هم مدرسهای هستن. یا جایی که لویی از هری با گلهایی در میان گیسوانش، خوشش میاد . Written by: @CarolAnnGladstone Translated by: @LoutheGolden & @P_mayne