هری با زانو های لرزون از ماشین زین پیاده شد. از وقتی که دبیرستان میرفته دیگه تو مهمونی های دبیرستانی شرکت نکرده. به پسرا نگاه کرد که داشتن میخندیدن و مثل بچه های تازه راه افتاده همدیگه رو هل میدادن."بچه ها، من واقعا فکر نمیکنم این ایده خوبی باشه." هری تلاش کرد هرکاری که میتونه بکنه تا نره. "احساس پیری میکنم"
زین چشماشو چرخوند. "بیخیال ترسو" زین شوخی کرد و لویی بهش یه نگاه ترسناک انداخت.
لویی خیلی هیجان زده بود که هری نمیفهمید چی راجب این مهمونی انقدر هیجان انگیزه که لویی تپش گرفته.
همه با هم رفتن داخل، همه بهشون لبخند میزدن و براشون دست تکون میدادن، که باعث شد هری تعجب کنه به نظر نمیرسید پسرا از اون شخصیتا باشن که همه رو بشناسن.
بعضی ها با گیجی به هری نگاه میکردن ولی هری نادیدهاشون گرفت و به خودش یاداوری کرد که به خاطر پسرا اینجاست.
"لویی!" یه پسر که داشت به سمت پسر کوچیک تر می دوید گفت. "منتظرت بودم تا برسی اینجا" اون لبخند زد و بازوهاشو دور لویی پیچید.
لویی هم با همون شور و شوق به پسر نگاه کرد. "هی اولیور"
هری به یه طرف دیگه نگاه کرد، نمیخواست ناامید بشه.
"نایل، بیا خودمونو به گا بدیم" هری توی گوشش زمزمه کرد و نایل بلند شد و لبخند زد.
اون میدونست پسر ایرلندی عاشق نوشیدنی، دورهمی و مهمونیه، مهم نیست اگه میخواد بنوشه و همینطور هری.
وقتی دو تا پسر تنها شدن، هری از نایل پرسید اولیور کیه.
بلوندی خندید و چشماشو چرخوند. "داری میپرسی چون کنجکاوی یا چون حسودی و نمیتونی به خودت بقبولونی که حسایی به لویی داری؟"
هری کوکتلشو سرکشید و رفت و یکی دیگه برای خودش درست کرد. "سرت تو کار خودت باشه، من و لویی دوستیم. کسی که بعضی وقتا دلم میخواد باهاش سکس داشته باشم اما کنترلش میکنم"
این حرف باعث شد هر دوشون بخندن.
"بیخیال فقط راستشو بگو"
"باشه، من بعضی وقتا فکر میکنم که چی میشد اگر من و اون قرار میذاشتیم. اما من هنوز با نیک در ارتباطم پس فقط فراموشش میکنم." بعد از نیم ساعت حرف زدن با نایل راجب لویی و فرار کردن هاش، در حال زمزمه کردن بود.
"بیا برقصیم" اون دوتا نوشیدنی دیگه سر کشید تا مطمئن بشه کاملا مست و خوبه تا جلوی دوستای پسرا خودشو خجالت زده بکنه.
لیام و زین با گروهی از پسرا که ژاکت پوشیده بودن حرف میزدن. اون خندید و به نایل اشاره کرد. "گنگ بنگ"
نایل خندید، هر چند هر دو میدونستن که اگر مست نبود حسودی رو احساس میکرد و بیشتر بهش نگاه میکرد بعد در اون لحظه بود(که میفهمید).
VOCÊ ESTÁ LENDO
Flower boy [L.S](Persian Translation)
Fanfic[Completed] وقتی که هری اشتباهی وارد یه چت با چهار تا پسر دبیرستانیای میشه، که هم مدرسهای هستن. یا جایی که لویی از هری با گلهایی در میان گیسوانش، خوشش میاد . Written by: @CarolAnnGladstone Translated by: @LoutheGolden & @P_mayne