Chapter 15

1.4K 306 44
                                    

+ نه..

بک شوکه از جواب قطعی چان با چشمای گرد و لبای نیمه بازی که "هین" کشیده و تاحدی آرومی همون لحظه از بینشون فرار کرده بود، بهش خیره شد..

- چان..داری عوضی میشی..

و با چشمای ریز شده از شوک اغراق آمیزش به خنده های جذابش زل زد..

چان- ممنونم بک..واقعا خوشحالم که اینقدر به من لطف داری..

بکهیون معذب از حرف خودش و ناراضی از جواب چان از جاش بلند شد و همونطور که به میز پهن ریاستِ جلوش، نزدیک و نزدیکتر میشد عصبی دستاش رو تو هوا تکون داد..

- این واقعا منصفانه نیست..لوهان حالش خوب شده و بیشتر از دو هفته ست که کیونگسو تو خونه ش درحال استراحته..داری با این کار عذابش میدی..

و حرکات چرخون دستاش، درآخر روی قسمت جلویی میز چانیول آروم گرفت که باعث شد واسه راحتتر تکیه دادنش یکم به جلو خم بشه..

وقتی با اون همه حرصی که میزد جواب چان فقط یه نگاه آروم و تاحدی هم میشه گفت مشتاق و لبایی با طرح نصفه لبخند بود، دلش میخواست چیدمان اون صورت خوشگل و جذاب و مردونه کوفتی ش رو با یه مشت کوفتی تر بهم بریزه..

چان- راجع به پیشنهادم فکر کردی؟

فک بک رسما درحال افتادن و غلت زدن رو کفپوشای قهوه ای رنگ اتاق همین پارک چانیول "دیوث"!! بود..واقعا توقع همچین سوالی تو همچین موقعیتی بعد از همچون بحث و اونجور حرص خوردنی رو نداشت..

چانیول اما انگار نیازی هم به جواب بک نداشت چون بعد از اینکه سکوت بینشون تا چند لحظه ادامه پیدا کرد تکیه ش رو از پشتی صندلی ش گرفت و روی میز و پرونده ای که تا قبل از ورود بک داشت روش کار میکرد خم شد اونقدر که بکهیون مجبور شد عقب بکشه تا سر چان به قسمت جلویی سینه ش برخورد نکنه..

چان- عصر بعد از تموم شدن کارت برو خونه کیونگسو و خبر رو بهش بده و تا برگردی خونه تون فکر کن..جوابم رو باید همین امشب بهم بدی..

- چـ..چان تو..تو یه عوضی به تمام معنایی منتظر جواب خوبی نباش..

بعد از دقیقا سه باری که مثل یه احمق یا یه ماهی یا شاید هم یه ماهی که از قضا احمق هم هست، لباش رو باز و بسته کرده بود تا مغزش قبول کنه یه حرفی جلو زبونش بذاره، نهایتا با انگشت اشاره ای که سمت چان گرفته بود و بدجوری دلش میخواست فروش کنه تو همون چشمای درشت و براق مقابلش که با شیفتگی جوری بهش زل زده بود که انگار میخواست مطمئن بشه حتی از کوچکترین عکس العملش عقب نیفتاده و بعدا میتونه با یادآوری حرکتاش تو تنهایی ش، خنده هایی مثل الان پر از لذت و شیطنت بزنه، تند تند باصدای بلند و پر از حرص گفت و جلوی همون چشما سمت در دوید و چنگ محکمی به دستگیره ش زد و بمحضی که حس کرد از اون اتاق بیرون اومده و در رو تا حد امکان محکم بسته، پشتش وا رفت..

[ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓐𝓰𝓪𝓲𝓷࿐Donde viven las historias. Descúbrelo ahora