Part 1

1.3K 223 7
                                    

به پنجره نگاه کرد، به قطره های بارون که از روی سطح شیشه سر می خوردن و جایی پایین قاب فلزی ناپدید می شدن

نگاهشو به فنجون قهوه داد، هنوزم ازش بخار بلند می شد، هنوزم داغ بود، داغ و سوزان شبیه به خاطرات قدیمی چانیول که با وجود گذر زمان ، بوی تازگی می دادن.

صدای قژ کشیده شدن صندلی روی زمین اومد و بعدش پسری با موهای قهوه ای سوخته ، نشست.

نیم نگاهی از زیر چشم به فرد بغل دستش انداخت و دوباره مشغول تماشای قطره های بارون شد.

-هیونگ، محض رضای خدا ، صدبار گفتم اون پایه صندلیو روی زمین نکش.

-سلام.

-خیلی خوب باشه، سلام، هیونگ نمیتونی هر دفعه که میای اینقدر سروصدا نکنی؟.

پسر لبخند زد:

زیاد سخت می گیری، فعلا که کافه (کافه کتاب) خلوته و به جز منو تو کسی نیست.

-حالا می فهمم چرا مین سوک هیونگ باهات مونده، جفتتون رو اعصابید،هیونگ با آروم بودن زیادیش و تو با شلوغیت.

جونگده لبخند تلخی زد ، از چه موقع چانیول دست از بازیگوشی برداشته بود؟!

-هی پسر من هیونگتم

چانیول بی تفاوت شونه بالا انداخت:

-یوشین حالش خوبه؟

جونگده برای جواب دادن تعلل کرد.

چانیول لبخند کمرنگی زد:

-مشکلی نیست هیونگ، اگه بخوای می تونی در موردش بهم نگی.

-چانیول خودت خوب می دونی که جفتتون چقدر برام مهمید، من فقط دلم خوشبخت دیدن هر کدومتونو می خواد.

چانیول بازم به فنجون قهوه نگاه کرد، هنوزم ازش بخار بلند می شد، عادت به خوردن چیزهای داغ نداشت.

با لحن عادی گفت:

.چی باعث شده که فکر کنی بی خبری از یوشین باعث خوشبختیمه؟!

-باخبر بودن ازش خوشبختت می کنه؟

خندید:

-خدای من هیونگ، اصلا مسئله این نیست، مسئله اینه که چرا یه طوری رفتار می کنی انگار من باید تمام خاطراتم و گذشتمو از یاد ببرم؟!

-نمی گم از یاد ببv، ولی دائم هم خاطراتتو زیر و رو نکن، اینقدر مثل کبک که سرشو زیر برف کرده باشه، سرتو زیر گذشته ت نبر.

چانیول به صورت جدی هیونگش نگاه کرد:

-مین سوک هیونگ، بهت گفته که وقتی عصبانی ای، خیلی جذاب میشی؟

-بهش چشم غره رفت:

-چانیول.

-با خودت چتر آوردی هیونگ؟ نمی خوام بعدا هیونگ سرم غر بزنه که جونگده به خاطر تو سرما خورده.

NirvanaWhere stories live. Discover now