چانیول با سردرد از خواب بیدار شد، برای اون که عادت به مشروب خوردن نداشت همون چند پیک هم براش دردسر شده بود.
شب قبل هرچی بکهیون بهش اصرار کرد همراهش نرفت و به خوابگاه برگشته بود.
میخواست کمی تنها باشه و فکر کنه...به خیلی از چیزها و در واقع خیلی از افراد فکر کنه. از رختخوابش دل کند و کتری رو روی گاز کوچیک گذاشت تا جوش بیاد. به بخارش خیره شد و ذهنش محل آمد و رفت چند نفر شد. بکهیون، یوشین، چه یونگ و دوباره بکهیون، یوشین، چه یونگ و باز ....
با انگشت دو سمت شقیه شو ماساژ داد ولی سردردش با این فکرها تشدید شده بود. چانیول همیشه احساسش رو میشناخت، همیشه توی زندگیش میدونست که چه چیزیو واقعا میخواد ولی الان سردرگم و کلافه شده بود.
پاشد و بعد اینکه فنجون کوچیک چای سبز برای خودش درست کرد دوباره روی صندلی نشست و به فکر رفت. باید تصمیم میگرفت، شاید بد نبود سمت چه یونگ میرفت. شاید واقعا به جنس مخالف هم تمایل داشت. اون دختر خوب و شادی به نظر میومد و چانیول میترسید که با رد کردنش اشتباه کنه.
*
بکهیون دسته گل زنبقو روی سنگ قبر گذاشت، لبخند تلخی روی لبهاش اومد. چرا هیچوقت جرات نکرد بهش بگه که چقدر دوستش داره؟! چرا هیچوقت سعی نکرده بود اونو به دست بیاره؟!
روی زمین نیمه نشسته در اومد، با دستش خاک روی سنگو پاک کرد، آه عمیقی کِشید. تمام این سالها همیشه توی این روز سرخاکش میومد و براش گل میبرد. مثل یه وظیفه، مثل یه اجبار. خودشم نمیدونست چرا این کار رو میکنه، اونها حتی بیشتر از دَه جمله بهم نگفته بودن و بکهیون بازم اونو توی خاطرش داشت. شاید عشق همین بود! شاید واقعا عشق باعث میشه تا از کسی که حتی به درستی نمیشناستت خوشت بیاد!
با زنگ گوشی موبایلشو اونو از جیبش بیرون کشید:
"چانیول"
گوشیو جواب داد:
-الو بک.
سلام.
-میشه امروز ببینمت؟
بکهیون نگاهی به سنگ قبر کرد، میخواست بیشتر اونجا بمونه ولی شاید چانیول کار واجبی داشت:
-اوهوم، بیام اونجا؟
-آره بیا میخوام باهام بیای یه جایی.
بکهیون سوال بیشتری نپرسید...تفاوتی نداشت چانیول بگه کجا برن...اون در هر صورت میرفت.
*
بکهیون با تعجب بهش نگاه کرد:
-میخوای مراسم خاکسپاری بگیری؟!
چانیول با انگشتهای دستش بازی کرد:
-نه...یعنی آره...ببین من، بهت گفتم که یکیو دوست داشتم؟ اگه بخوام یه رابطه ی جدیدو با چه یونگ ویا هرکی دیگه شروع کنم باید از گذشته اَم جدا شده باشم. میخوام برای یوشین و خاطراتون مراسم بگیرم، میخوام برای همیشه توی گذشته دفنش کنم.
YOU ARE READING
Nirvana
Fanfictionچانیول از نظر روحی به خاطر شکست عشقی که داشته آسیب دیده، تصمیم میگیره تا برای بهتر شدن دنبال تحصیلبه سئول بره، اونجا به بکهیون آشنا میشه و.... Genre: Romance, Dram Couple: Chanbaek Status: Completed