The Truth / حقیقت

1.1K 162 120
                                    

سه روز از رفتن جیسونگ گذشته بود و مینهو با چشمای خالی از روح ، مثل همیشه توی خونه‌ی مینجی منتظر ، روی مبل نشسته بود و به یه گوشه خیره مونده بود. به دوران قبل از دیدن دوباره جیسونگ برگشته بود. تمام روز ، روی مبل لعنتیش مینشست و منتظر میشد شب شه ، شاید مینجی بیاد شکنجه‌اش کنه ، شایدم نیاد. اگه نمیومد ، میرفت تا صبح توی تختش به دیوار زل میزد و منتظر میموند فردا شه. فرداش دوباره تا شب روی اون مبل مینشست.

بالاخره شب چهارم مینجی اومد. یه لباس سفید کوتاه جذب پوشیده بود ، انگشتای استخونیش با لاکای سفید دور کیف دستی مستطیلی شکلش حلقه شده بودن. به محض ورودش جلیقه‌شو درآورد.

- هوم میبینم بالاخره از اون پنجره دل کندی!
با تمسخر گفت و با قدمای آروم به عروسکِ دوسداشتنیش که روی مبل نشسته بود نزدیک شد. کیف و جلیقه‌شو انداخت روی کاناپه و خودش روی پای مینهو یه‌وری نشست و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.

- دلت برام تنگ نشده؟

مینهو نگاه سردشو از دیوار روبروش گرفت و تو چشمای دختر خوشگلی که روبروش نشسته بود نگاه کرد.

- گاهی آرزو میکردم ندونم واقعا چه شکلی هستی.

- من شکل خاصی ندارم. تو منو شبیه ترسهات میبینی. مگه نه؟

مینهو پوزخندی زد و سر تکون داد.
- نه.

- چه اهمیتی داره. وقتی قلبت تند میزنه و از درد عرق میریزی روحت خیلی خوشمزه تر میشه.
دستشو زیر چونه مینهو گذاشت و نزدیکتر رفت.
- مثل یه جور سس میمونه .. خاطرات و روح لذیذت خیلی خوشمزه تر میشن وقتی تقلا میکنی.

***

مینهو بی جون روی مبل افتاده بود و خون بالا میاورد. چشماش بسته بودن ولی تا حدودی هوشیار بود. هنوز قلبش تند میزد و بدنش مثل یتیمی که توی برف مونده باشه از سرما میلرزید.
- اه. حال نداد.

مینجی درحالیکه روی کاناپه ولو شده بود گفت.

- مزه‌ی روحت .. عوض شده. مثل اون اولا تلخ شدی.

مینهو بی حرکت بود و فقط گوش میداد.

- میخواستم یه دلی از عزا در بیارم ولی زهرم کردی.
جیغی کشید و دستشو گرفت جلوی دهنش.

- اوه راستی نگفتم ! شرکتی که خیلی ساله دنبال یه موقعیت شغلی توشم ، بهم پیشنهاد همکاری داده!! باید بریم سئول. یه جلسه کاری دقیقا ۳ روز دیگه. تیک تاک تیک تاک!! شانس بهم رو کرده!

با خنده گفت و وسایلشو برداشت و آماده‌ی رفتن شد.
- تو سئول مخارج گرونتره ، تن لشتو واسه کارکردن آماده کن. بهت اجازه میدم واسم حمالی کنی پول در بیاری. اوممم یه خونه‌ی بزرگ میخرم .. آه آره دوبلکس..
درحالیکه میگفت از در بیرون رفت و مینهو رو رها کرد.

Naabot mo na ang dulo ng mga na-publish na parte.

⏰ Huling update: Nov 14, 2020 ⏰

Idagdag ang kuwentong ito sa iyong Library para ma-notify tungkol sa mga bagong parte!

Revenge || minsung Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon