shot 1 ; i see it

20.7K 2.1K 463
                                    

"جناب جئون کدوم ساعت رو انتخاب کردین؟"
مرد فروشنده با چاپلوسی پرسید و جونگکوک نگاهش رو با نیشخندی روی مرد که منتظر بود چرخوند.

"همه‌ش رو."
با انگشت هاش روی شیشه‌ی میز مقابلش ضربه‌ای گرفت و مرد با نیشخند بله‌ی کوتاهی گفت و ساعت ها رو جمع کرد.

پا رو پا انداخت و نیم نگاهی به جیمین که کنارش نشسته بود انداخت. سر اون پسرِ موصورتی توی گوشیش بود و با نیشخندی که روی لب هاش بود دست هاش رو خیلی سریع تکون میداد و تایپ میکرد.

"با کی چت میکنی؟"
سرش رو به سمت گوشی اون برد و با دیدن اسم "مین یونگی" بالای صفحه نیشخندش عمیق تر شد.

"داری مخش رو میزنی مگه نه؟"

"به نظرت کار دیگه‌ای هم میتونم با اون داشته باشم؟"
جیمین با پوزخند گوشیش رو خاموش کرد و به قابش که هدیه‌ی مین یونگی بود نگاهی انداخت.

"تو همین الان هم اون رو دیوونه کردی."
جونگکوک ایستاد و باعث شد جیمین هم بایسته و قاب صورتیش رو لمس کنه. اون قاب رو یونگی براش خریده بود، یک قاب عادی نبود پس به شدت ازش مراقبت میکرد. اون قاب نه تنها توسط مین یونگی یکی از بزرگترین سهام دار های شرکت های سامسونگ خریده شده بود بلکه روش با تیکه های کوچیک جواهر هم تزئین شده بود و همین خاصش میکرد!

"منظورم اینه که تو بخاطر زدن مخ اون پسر آخرین مدلِ اپلت رو توی کشوت ول کردی و داری با یه سامسونگ سر میکنی! این واقعا جالبه!"
جونگکوک قدم هاش رو به سمت در خروجی اتاق مخصوص مشتری های خاص برداشت و جیمین هم دنبالش اومد.

"این رو کسی داره میگه که کل عمرش رو با سامسونگ سر میکرد؟"
دست جیمین ضربه‌ای نه چندان محکم به پهلوی کوک زد. هر دو با خنده مقابل ماشین بزرگِ سیاه رنگ ایستادن و منتظر موندن بادیگارد ها در رو براشون باز کنن.

"کجا میرین مستر جئون؟"
راننده رسمی و با احترام از کوک که تازه سوار ماشین شده بود پرسید و باعث اخم کوچیکی روی صورتش شد.

"باید به هتل سر بزنم."
کوتاه گفت و به عقب تکیه داد. چشم های متعجب جیمین روی اون قرار گرفتن.

"هتل؟"
با ناباوری پرسید و کوک شونه هاش رو بالا انداخت.

"پدر گفته حتما به اونجا برم. از دفتر کارش بهم زنگ زدن. در هر صورت به عنوان تک پسر خانواده‌ی جئون باید بیشتر خودم رو به کارمند ها نشون بدم."
چشم هاش رو چرخوند و به پنجره‌ی دودی ماشین نگاهی انداخت. فصای بیرون کمی تاریک بود و همین اذیتش میکرد. بی تفاوت مغازه های لوکس رو زیر نظر میگذروند. تا چند دقیقه‌ی دیگه به هتل به اصطلاح فوق العاده‌ی پدرش میرسید و باید به خوبی خودش رو برای رو به رویی ترسناک با عوامل چاپلوس و خسته کننده‌ی هتل آماده میکرد.

7 rings || VKookWhere stories live. Discover now