لباس سفیدش رو مرتب کرد و با دقت پروندهی مقابلش رو زیر نظر گرفت. با ندیدن هیچ عکسی آهی کشید و به مشخصات نگاهی انداخت.
"کیم تهیونگ، بیست و پنج ساله، متولد هزار و نهصد و نود و پنج، محل تولد دگو، ورزش های رزمی رو به صورت حرفهای دنبال میکرده. کمربند مشکی کاراته، یازده مدال طلا و پنج نقره و.. خدای بزرگ؟ یک چیزی درمورد گرایشش بهم بگین!"
بی حوصله فریاد کشید و از بخش طولانی دستاورد های کیم تهیونگ رد شد. کوک به همین اسونی ها نمیتونست بیخیال اون مرد کت شلوار پوش بشه پس با یک زنگ ساده به لیدر بادیگارد ها تونست آمار اون مرد رو بیاره. البته اول کمی مقاومت کرد ولی در آخر با تهدید شدنش توسط کوک باشهی کوتاهی گفت و روز بعد پروندهی اون مرد روی میزش بود.چشم هاش رو چرخوند و گوشیش رو درآورد تا شمارهی کیم تهیونگ رو سیو کنه. با نوشتن اسم 'یک ددیِ قهرمان' لبخند بزرگی زد و موبایلش رو توی جیبش گذاشت.
رو به آینه ایستاد و ماسک مهمونیِ بالماسکهش رو از روی میز برداشت. رنگ سفیدی داشت و ریزه کاری های جواهر مانندی که روش وجود داشت نشون میداد که براش کلی پول خرج شده!
ماسک رو روی صورتش گذاشت و بعد از نیم نگاه سرسریِ دیگهای قدم هاش رو به سمت در برداشت. مهمونی بالماسکه با میزبانی پدرش صورت گرفته بود و حضور اون به دستور پدرش یک چیز حتمی بود. پس بی حوصله بعد از باز کردن در و دیدن بادیگارد هاش اخمی کرد و به سمت سالنِ بزرگ مراسم رفت.
پنج بادیگارد درست مثل سایه کنار اون قدم میزدن که همین باعث عصبی شدنش میشد. چشم هاش رو چرخوند و با رسیدن به جلوی سالن دربان ها در رو با تعظیمی براش باز کردن. سرش رو به نشونهی تشکر تکون کوچیکی داد و با لبخند فیکی نگاه های توی سالن که روش اومده بودن رو از نظر گذروند. نیم نگاهی به پدرش انداخت و لبخند کوجیکی به نشونهی سلام به اون زد و جوابش رو هم با یک لبخند متقابل گرفت.
دستش رو مشت کرد ولی به خاطر رینگ هایی که توی انگشت هاش بودن کمی دردش گرفت. لبش رو گاز گرفت، با نزدیک شدن خدمتکاری گیلاس شرابی رو برداشت و به سمت میزی که براش آماده کرده بودن رفت.
"هی پسر!"
جیمین رو که منتظرش اونجا ایستاده بود دید و به شونهش ضربهای زد."چطوری کوک؟"
با لبخندی پرسید و کوک نیشخند کوچیکی زد."مین چطوره؟"
کوک با همون نیشخند بحث رو به کراش جذاب جیمین که گوشهای از سالن ایستاده بود و شرابش رو مزه مزه میکرد رسوند."هنوز سمتِ من نیومده. شاید من رو نشناخته، به نظرت ماسکم رو دربیارم؟"
جیمین با استرس پرسید و کوک چشم هاش رو چرخوند."احمق نباش. اینجا یک مراسم بالماسکهست! نظرت چیه روی استبج بری و یکی از آهنگ هات رو اجرا کنی؟ اونجوری کاملا متوجهت میشه."
جونگکوک بهش پیشنهاد داد و جیمین که کمابیش از پیشنهادش خوشش اومده بود هوم کشیدهای گفت. ثانیهای بعد اون پسر از کنار جونگکوک غیب شده بود و داشت با دیجی آهنگ انتخابیش رو هماهنگ میکرد. جیمین برای داشتن توجه مین یونگی هر کاری انجام میداد و این کمی جونگکوک رو سورپرایز میکرد! روحیهی دوستش کاملا وحشی و مغرور بود، پس دلیل علاقهی بیش از حدش رو به اون مین نمیفهمید.
YOU ARE READING
7 rings || VKook
Short Story[ هفت حلقه ] پایان یافته ژانر : رمنس / اسمات / فلاف / چندشاتی کاپل : اصلی - ویکوک ، فرعی - یونمین "وقتی ببینمت و ازت خوشم بیاد، کافیه دلم بخواد داشته باشمت، اون موقعست که به دستت آوردم آقای کیم!"