Heather-Conan gray
***
♫ I still remember third of December ♫
تق، تق، تق.
جونگگوک کمی پلکش رو باز کرد. صدا برای چند دقیقه ای شنیده می شد. مطمئن نبود که خواب می بینه یا نه اما انگار کسی که به در می کوبید عجله داشت. در حالی که هنوز گیج از خواب بود دنبال گوشیش گشت و اون رو تو فضای بین تخت و دیوار پیدا کرد. روشن بود چون هنوز صفحه ی اینستاگرامش باز بود و داشت استوری فالوینگ هاش رو نمایش می داد. حتما وقتی داشته اینستاگرامش رو بالا و پایین می کرده به خواب رفته.
23:53
چی؟اخم هاش تو هم رفت وقتی فهمید صدای تق واقعیه و خودش رو از تخت کند تا در رو باز کنه. هیچ کس وقتی خواب بود تا صبح باهاش کاری نداشت و حالا لابد برای برنامه ی دیگه ای دنبالش اومده بودن، اما به دلایلی جونگگوک می دونست که امروز برنامه ای ندارن و هنوز صبح نشده بود. پس هرکسی که مزاحم خوابش شده بهتر بود دلیل خوبی برای کارش داشته باشه. اگر سوکجین بود... خب می دونست چی در انتظارشه!
"چی می خوا..."
دیدن کیم تهیونگ با یه لبخند مستطیلی کاملا غیرمنتظره بود. البته خیلی کم تر از چیزی که به جونگگوک خواب آلود گفت:"بیا بریم ستاره ها رو ببینیم."
♫ Me in your sweater ♫
"خیلی وقت از اون موقع هایی که این کار رو می کردیم گذشته، نه؟"تهیونگ گفت؛ پشت فرمون خیلی هیجان زده به نظر می سید."قایمکی وسط شب بیرون اومدن رو می گم." زیر لب آهنگی رو زمزمه می کرد که جونگگوک تا به حال نشنیده بود؛ احتمالا یکی از آهنگ های میکستیپی بود که قرار بود پخش بشه. وقتی به تهیونگ نگاه کرد، حرف هاش رو فراموش کرد و داشت خودش رو قانع می کرد که این اتفاقات واقعیه.
"گربه زبونت رو خورده؟" تهیونگ بهش چشمک زد.
جونگگوک آب دهنش رو قورت داد. سرش رو به جلو برگردوند و به جاده ی خالی رو به روش نگاه کرد. اون جاده رو مثل کف دستش می شناخت؛ همون جاده ای بود که وقتی خیلی کوچک تر بودن و هیچ کس نمی شناختشون توش سفر می کردن. وقتی که از این شب ها بیش تر داشتن.
"آره خیلی وقت گذشته." جونگگوک کوتاه جواب داد و همه ی کلمات رو غلیظ ادا کرد.
تهیونگ زیرلب خندید.
"خیلی وقت گذشته." تکرار کرد.
این مال گذشته س؛ چه خبر شده، هیونگ؟ جونگگوک دندون هاش رو روی هم فشرد و حرفش رو تو دهنش نگه داشت.
YOU ARE READING
The Gold Inside
Fanfiction⟮ شبی که تهیونگ به دیدن جونگوک اومد و ازش خواست با هم ستاره ها رو تماشا کنن، پسر کوچک تر نمی دونست این آخرین باره که تهیونگ رو می بینه! تهیونگ جرات اعتراف کردن نداشت اما جونگوک بهش این جرات رو داد... اون طلای درون تهیونگ رو دید... ⟯ وانشات ترجمه ای ...