AMCA-9

130 28 20
                                    

دستاش رو تکیه گاهی برای چونه‌اش قرار داده بود و از پشت پنجره، به کاکتوس توی گلدون سبز رنگ نگاه میکرد.
طبق حرف هایی که از مو قهوه‌ای و دوستاش شنیده بود، اونا با گل‌ها سر و کار داشتن،
البته که نمیدونست چجور کاری ولی هرچی که بود، به نظر سودمندانه می‌اومد، کیه که بدش بیاد هر روز گلدونی پر از شکوفه هدیه بگیره،
برای آخرین روزای زندگیش.

پنبه آغشته به بِتادین رو آروم به لب جین فشار داد و لبخندی به حال و روز خودش، زد.
- جالبه داری مثل شخصیت فیلمای عاشقانه کلیشه ای رفتار میکنی
لبخند مارک از روی لبش پاک شد و بعد از چرخوندن دهنش دستش رو پایین آورد.
- شایدم فقط میخوام یه بچه ننه بابت قسمت شمشیر خورده بدنش از من دیه نگیره
صد در صد این آخرین آسیبی بود که مارک احتمال رخ دادنش رو میداد، البته اینطورم نبوده که "جین یه پسر بی گناه توی دعوا بود"
عملا فیس جه بوم رو با خاک یکسان کرد.
در هر حال به لطف گریه ی یونگجه بحث به اتمام رسید ولی این باعث نشد جین به حریفش نگه "زن ذلیل" ، البته خودشم با چشم غره دوست پسرش لالمونی گرفت،
چیزی که از اون دو نفر پنهون موند.

آخرین لیست فروش اُرکیده های وندا رو چک کرد و به جای خالی جه بوم و مارک با صورت "قطعا زنده‌اتون نمیذارم" خیره شد،
ور رفتن با بخش های مالی از اول جزو سیاست کاریش نبوده و بخاطر اون دوتا الدنگ مجبور بوده انجامشون بده.
از روی صندلی بلند شد و پرده ی نصفه کشیده شده رو کامل به عقب هل داد تا دید بهتری به ماه داشته باشه، برعکس چیزی که فکر میکرد و شنیده بود ماه گرفتگی ای در کار نبود،
اما ماه، اون شب غمگین تر از همیشه بود.
خارج شدن از شرکت و تکرار روتین روزانه برای دراز کشیدن روی کاناپه بیشتر از سی دقیقه وقتش رو نگرفت.
چندبار به در خونه ضربه زد، با تصور صورت غرق در خواب اون کوچولو ناخودآگاه لبخندی روی لبش شکل گرفت و برای داخل شدن از کلید استفاده کرد.
مستقیم به سمت اتاق دویید و با دیدن پاکت خالی شیر توت فرنگی دم پنجره و نبود اون،
لبخندِش برای زمان نامعلومی از بین رفت.

، AMonsterCalledApril .Where stories live. Discover now