My soulmate
تمام شده📗📕
ما تا ابد عاشق همیم و هر بار که بدنیا بیاییم
فقط بهم تعلق داریم:
جان لبشو گزید و سرشو پایین انداخت تا عطش وحشتناکشو پنهون کنه و ییبو با دیدن این حال ، بهش حمله کرد و تنشو به مبل چسبوند ، جان با صدای بلندی نالید: آههههه...
بالاخره تمرین تموم شد ،با بچه ها برگشتیم خوابگاه ، مربی بهمون گفته بود که باید در طی این یکماه آخر حسابی تمرین کنیم، قهرمانی در سطح کشوری آرزوی چند ساله ی همه مون بود، و سکوی پرشی به سطوح بالاتر بود.
بچه ها سر اینکه کی از کی بزرگتره و کی باید اول دوش بگیره کل کل میکردن، این کار همیشگیشون بود، ولی ییبو هیچوقت قاطی این بحث و حرف و شوخی ها نمیشد.
ساکشو کنار کمد اتاقش گذاشت ، و با اشاره ی سرش به هایکوآن سلام داد.
هایکوآن لبخندی زد و گفت : هی پسررر ! چطوری؟! حوله تو زدم توی حموم بپر برو تا کسی نرفته!
اینکاراش همیشه ییبو رو شرمنده و غافلگیر میکرد ،با لبخندی خجالتی لب زد : مرسی
و دستی به گردنش کشید و پرید توی حموم!
چند ثانیه ای طول کشید تا بقیه ی اون چهار نفر بفهمن که ییبوی کم حرف و ناقلا ؛ زودتر از همه شون رفته حموم ،و جیغشون دربیاد : وانگ ییبوووو! بی شرممم...باز هم به ما کلک زدی!
Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
اما دیگه نمیتونستن کاری بکنن، ییبو در حموم رو قفل کرده بود و اون طرف بهشون می خندید.
از داشتن هایکوآن خوشحال بود،هایکوآن تو رشته ی ادبیات درس میخوند و یک سال بالاتر بود، ، در طی دو سالی که ییبو وارد رشته ی تربیت بدنی شده بود،هم اتاقی ییبو بود، همه ی شیش نفرشون توی این پانسیون زندگی میکردند، و بجز هایکوان ،بقیه هم رشته ای های ییبو و همکلاسش بودند.
Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
. هایکوآن همیشه هواشو داشت و مثل یه برادر بزرگتر مراقبش بود.و ییبو همیشه به خاطر این کار ازش ممنون بود،هرچند خیلی کم این رو به زبون می آورد ،اما هایکوآن به خوبی میتونست این حس قدرشناسی رو توی چشمهای ییبو ببینه و درک کنه!