یونگی
حسابی بخاطر اون لباسا سوژه شده بودم ...جونگکوک تمام ماجرا رو برای بچه ها تعریف کرده بود و تو اتاق گریم مدام داشتن پرحرفی میکردن.
جین"یااا سولهی شی باید بیاد استایلیست من بشه ...همه چیزو به سلیقه ی من گرفته."
نامجون" کسایی که به لباسای رنگارنگ علاقه دارن شخصیت شادیم دارن ."
لمس براش های نرم میکاپر و موادی که به پوست صورتم میمالید و قهقهه ی اعضا باهم به حدی عذاب آور بود که داد زدم"من هیچوقت قرار نیست اون لباسا رو بپوشم و برند پدرشو تبلیغ کنم ."
جونگکوک دستشو زیر چونش گذاشت و متفکرانه پرسید"مگه پدرش اسپانسر ما نیست ؟ "
تهیونگ که داشت با موبایلش کار میکرد از فاصله ی دورتری ادامه داد"پس ما همینطوریشم داریم تبلیغشون میکنیم."
از بی فکری خودم عصبانی شده بودم"حالا هرچی ...من اونارو نمیپوشم."
جیمین دستشو به نشونه ی داوطلب بودن بالا برد"پس بدشون به من من میپوشم."
-"امکان نداره."
با صدای دادم همه با چشمای گرد شده بهم خیره شدن ،جین با تعجب پرسید"یونگیا حالت خوبه؟...اگه قرار بود نه خودت اونا رو بپوشی و نه بزاری بقیه بپوشن پس چرا گفتی بخردشون؟"
-"برای اینکه دیگه نبینمش و مدام نیاد سراغم و ازم معذرت خواهی کنه."
هوسوک با خنده سعی کرد جو اتاقو آروم کنه"خیلی خوب باشه ، ما اینهمه لباس داریم چرا باید به فکر اون چند دست باشیم؟بیاین حالا به کارمون برسیم."
اتاق تو سکوت فرو رفت و من مطمئ بودم بچه ها از دستم کلافه شدن ، درواقع خودمم همینطور بودم ...هرکاری میکنم نمیتونم از اون دختر خوشم بیاد یا تحملش کنم .حتی فکر اینکه اون بخاطر نفوذ پدرش یا آشناییش با کارگردان -که مدام میخوان پنهانش کنن - انتخاب شده و حق هزاران آرمی بخاطر پول بابا جونش پایمال شده عصبیم میکرد . اون برای من نماد بی عدالتی و دنیای سرمایه داریه . آدمای فقیر مجبورن کلی سختی بکشن تا بتونن خودشونو بالا بکشن اما بچه پولدارایی مثل گوسولهی با تکیه به موقعیت پدر و مادرشون خیلی راحت تو پر قو بزرگ میشن و هر خطر کوچیکی تهدیدشون کنه بابا جون هستش که با پول براشون سپر بسازه.
دست مشت شدمو روی دسته ی صندلی فشار میدادم که با صدای نامجون به خودم اومدم"هیونگ ، حالت خوبه؟"
کف دستمو از زخم ناخونام رها کردم"خوبم ...چیزی نیست."
خداروشکر که هنوز لازم نیست با گو سولهی رو به رو بشم و باهاش کار کنم.
_____________________________________________
سولهیاین روزا کارم فقط شده بود با بادیگارد کمپانی رفتن و با بادیگارد برگشتن. صبح تا شب به تیم تولید سر میزدیم و سر انتخاب بازیگرا بحث میکردیم .
ولی امروز جونهو یه خبر جدید داشت"برای لوکیشن های تاریخی که قراره تو کاخ های چوسان ساخته بشه برنامه ریختیم و الانم از اونجاییکه BTSتو اوساکا کنسرت دارن ماهم باهاشون میریم تا اون لوکیشنایی که عکسشو بهم نشون دادی بررسی کنیم."
سرمو از بین برگه ها درآوردم و شوک زده پرسیدم"چی؟"
بی توجه عینکشو رو چشمش جابه جا کرد"قراره آخر هفته با اعضا بریم ژاپن پس چمدوناتو ببند."
یااااا این عالیه...
______________________________________________
دو روز بعد مطب روانشناس
YOU ARE READING
You Can't Live Without Me!
Fanfictionمن اینجام تا نجاتت بدم من اینجام تا بهت آسیب بزنم حتی اگه بهت آسیب بزنم منو میبخشی. چون تو نمیتونی بدون من زندگی کنی... Piad Piper Bts چی میشه اگه یه روز بیگ هیت تصمیم بگیره از روی یه فن فیک سریال درست کنه؟ وضعیت : پایان یافته