8.Osaka

812 132 22
                                    

یونگی

حسابی بخاطر اون لباسا سوژه شده بودم ...جونگکوک تمام ماجرا رو برای بچه ها تعریف کرده بود و تو اتاق گریم مدام داشتن پرحرفی میکردن.
جین"یااا سولهی شی باید بیاد استایلیست من بشه ...همه چیزو به سلیقه ی من گرفته."
نامجون" کسایی که به لباسای رنگارنگ علاقه دارن شخصیت شادیم دارن ."
لمس براش های نرم میکاپر و موادی که به پوست صورتم میمالید و قهقهه ی اعضا باهم به حدی عذاب آور بود که داد زدم"من هیچوقت قرار نیست اون لباسا رو بپوشم و برند پدرشو تبلیغ کنم ."
جونگکوک دستشو زیر چونش گذاشت و متفکرانه پرسید"مگه پدرش اسپانسر ما نیست ؟ "
تهیونگ که داشت با موبایلش کار میکرد از فاصله ی دورتری ادامه داد"پس ما همینطوریشم داریم تبلیغشون میکنیم."
از بی فکری خودم عصبانی شده بودم"حالا هرچی ...من اونارو نمیپوشم."
جیمین دستشو به نشونه ی داوطلب بودن بالا برد"پس بدشون به من من میپوشم."
-"امکان نداره."
با صدای دادم همه با چشمای گرد شده بهم خیره شدن ،جین با تعجب پرسید"یونگیا حالت خوبه؟...اگه قرار بود نه خودت اونا رو بپوشی و نه بزاری بقیه بپوشن پس چرا گفتی بخردشون؟"
-"برای اینکه دیگه نبینمش و مدام نیاد سراغم و ازم معذرت خواهی کنه."
هوسوک با خنده سعی کرد جو اتاقو آروم کنه"خیلی خوب باشه ، ما اینهمه لباس داریم چرا باید به فکر اون چند دست باشیم؟بیاین حالا به کارمون برسیم."
اتاق تو سکوت فرو رفت و من مطمئ بودم بچه ها از دستم کلافه شدن ، درواقع خودمم همینطور بودم ...هرکاری میکنم نمیتونم از اون دختر خوشم بیاد یا تحملش کنم .حتی فکر اینکه اون بخاطر نفوذ پدرش یا آشناییش با کارگردان -که مدام میخوان پنهانش کنن - انتخاب شده و حق هزاران آرمی بخاطر پول بابا جونش پایمال شده عصبیم میکرد . اون برای من نماد بی عدالتی و دنیای سرمایه داریه . آدمای فقیر مجبورن کلی سختی بکشن تا بتونن خودشونو بالا بکشن اما بچه پولدارایی مثل گوسولهی با تکیه به موقعیت پدر و مادرشون خیلی راحت تو پر قو بزرگ میشن و هر خطر کوچیکی تهدیدشون کنه بابا جون هستش که با پول براشون سپر بسازه.
دست مشت شدمو روی دسته ی صندلی فشار میدادم که با صدای نامجون به خودم اومدم"هیونگ ، حالت خوبه؟"
کف دستمو از زخم ناخونام رها کردم"خوبم ...چیزی نیست."
خداروشکر که هنوز لازم نیست با گو سولهی رو به رو بشم و باهاش کار کنم.
_____________________________________________
سولهی

این روزا کارم فقط شده بود با بادیگارد کمپانی رفتن و با بادیگارد برگشتن. صبح تا شب به تیم تولید سر میزدیم و سر انتخاب بازیگرا بحث میکردیم .
ولی امروز جونهو یه خبر جدید داشت"برای لوکیشن های تاریخی که قراره تو کاخ های چوسان ساخته بشه برنامه ریختیم و الانم از اونجاییکه BTSتو اوساکا کنسرت دارن ماهم باهاشون میریم تا اون لوکیشنایی که عکسشو بهم نشون دادی بررسی کنیم."
سرمو از بین برگه ها درآوردم و شوک زده پرسیدم"چی؟"
بی توجه عینکشو رو چشمش جابه جا کرد"قراره آخر هفته با اعضا بریم ژاپن پس چمدوناتو ببند."
یااااا این عالیه...
______________________________________________
دو روز بعد مطب روانشناس

You Can't Live Without Me!Where stories live. Discover now