39:*Apparition*

372 93 68
                                    

_کای انقد به لبام دست نزن بگیر بخواب.

دی او گفت و گربه ی ملوسشو توی بغلش کشید. توی خونه ی پدریش روی تخت قدیمیش دراز کشیده بود و کای رو به عادت همیشه پیش خودش اورده بود. چشماش بسته بود و میدونست که داره خواب میبینه.

واقعیت این بود که کای چندین هفته قبل گم شده بود و مینهو نتونسته بود اثری ازش پیدا کنه ولی با این وجود چه اشکالی داشت دی او از حضور خیالیش کنارش لذت ببره؟ به هر حال این مدت بدون اینکه بخواد از این خیالها برای خودش زیاد میساخت و خواب گربشو زیاد میدید.

پس اینبار هم ازش لذت میبرد و کجاش مهم بود که این دفعه از همیشه واقعی تره و به وضوح گرما و نرمی موهای گربه رو زیر دستش حس میکنه؟ این فقط ذهنش بود که بیکار شده و دوباره داشت واسه خودش توهم میساخت!

اونقدر خسته بود که متوجه نشد اون توهم توی بغلش جا به جا میشه و واقعا داره دستاشو تکون میده! پس به محض غرغر کردن سر اون موجود خیالی ,مغزشو آف کرد و به سیاه چاله ی خوابها کشیده شد.

شاید بهتر بود اینکارو نمیکرد و بین خواب و بیداری با گربه ی خیالیش مشغول بازی میشد چون کابوسی که بعد از اون بهش هجوم اورد چیزی نبود که دلش بخواد ببینه.

اولش با تاریکی شروع شد. بدنش توی سیاهی بی پایان و سکوت معلق بود. بی حرکت ایستاده بود که کم کم حس کرد میتونه بدنشو تکون بده. بعد از اون صداهای نامفهومی توی تاریکی پیچید و سکوت و شکست. چون کاری برای انجام نداشت بی هدف پاهاشو تکون داد و به سمت محل احتمالی صدا حرکت کرد.

هرچقدر به منبع صدا نزدیک تر میشد زمزمه ها قابل فهم تر میشد و حس میکرد توی سیاهی نور قرمز رنگ و دوری رو میبینه. چشماشو ریز کرد و بهتر نگاه کرد. درست دیده بود. اونجا , جایی حدود صد متر اون طرف تر نور قرمزی دیده میشد و به نظر میومد منشأ صدا هاست.

با تردید به سمت نور رفت و دید که نور بزرگ تر شد و کم کم به یه در کوچیک تبدیل شد. صداها از پشت اون در میومد. کمی نزدیکتر شد و با هر قدم که نزدیک تر میرفت بهتر میشنید

_کیو...پسر..تو..

_ما....جونگ...

اخمی کرد. صداها نامفهوم بودن ولی به نظر اشنا میرسیدن. کمی به قدمهاش سرعت بخشید تا سریعتر به در قرمز رنگ که نور و صدا ازش ساتع میشد برسه. در همین بین به صداها گوش داد که دیگه داشتن واضح میشدن.

_اُما...آبا و جونگین کجان؟

_همین جان پسرم. توی اتاق بغلی. دارن هدیه هارو کادو میکنن.

🔥Link of blood🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora