Last Blossom

809 228 122
                                    

ولی چرا چانیول احساس بدی راجب این موضوع نداشت؟ چرا دوست داشت باز هم اون دو کلمه رو از زبون بکهیون بشنوه؟ نمیدونست.

برای چند دقیقه، فقط چند دقیقه بینشون سکوت بود. لحظه ای که چانیول تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه، صدای زنگ گوشی بکهیون بلند شد، و بعد صدای پر انرژی بکهیون بود که توی گوش هاش پیچید.

+ بله جونگده؟!
و صدای بلند جونگده که با پرده ی گوشش برخورد کرد.

× پسره ی احمق. کلاس این ساعتو فراموش کردیی؟ چوی گفته اگر اینبارم دیر کنی، از کلاس برای ترم بعدی حذفت میکنه و اصلا براش مهم نیست که تو دانشجوی نامبروانشی

چند ثانیه سکوت و بعد، بکهیون با استرس از جاش بلند شد. تند تند لبهاشو به هم زد تا به جونگده اطمینان بده که تا چند دقیقه ی دیگه خودشو میرسونه. بعد از اینکه تماس رو قطع کرد؛ به طرف چانیول برگشت.

+ من باید برم. بعدا میبینمت هیونگ

و با قدم های بلند و سریعی، اونجارو ترک کرد.

چانیول سرش رو به سمتی که فکر میکرد بکهیون از اونجا رفته باشه، برگردوند و به آرامی نجوا کرد: میبینمت

از جا بلند شد و بعد از اینکه چند قدم کوتاه از نیمکت فاصله گرفت، دستی دور بازوش پیچید و صدای گرفته ی لوکاس رو شنید.

× کجا میخواید برید؟

- هرجایی جز خونه، نیاز دارم کمی فکر کنم.

لوکاس بدون حرف دیگه ای، ارباب جوانش رو به طرف ماشین هدایت کرد. مرد میدونست منظور ارباب جوانش از هرجایی جر خونه کجاست. پس با اطمینان به اون سمت رانندگی کرد. طی مسیر دید که چانیول پلک هاش رو روی هم قرار داده و شاید به خواب سبکی رفته باشه. حدود دو ساعت بعد به مقصدشون رسیدن. چانیول رو بیدار کرد. و گذاشت پسر قد بلند دستشو دور بازوش حلقه کنه. بااحتیاط قدم برداشت تا وقتی که رسیدن پیشش. چانیول رو تنها گذاشت. با اینکه خیلی وقت بود این پسر تنها بود، اما انگار در اون لحظه بیشتر از هر وقت دیگه ای بهش نیاز داره. پس فقط گذاشت مثل همیشه کنار سنگ قبر خواهرش بشینه و تنهاییش رو با سنگ سرد، از بین ببره.

- سلام نونا
پسر لب زد و با دراز کردن دستش، تخته سنگ تقریبا بزرگ رو لمس کرد. با کمک گرفتن از اون سنگ، نشست. دقیقا کنار اون سنگ، در حالی که بهش تکیه داده بود.

- دلم برات تنگ شده بود. خیلی وقت بود به دیدنت نیومده بودم.

عمیق نفس کشید و با جمع کردن زانوهاش توی بغلش، دستهاشو دورشون حلقه کرد.

- ببخشید که انقدر منظرت گذاشتم.

چونه اش رو روی زانوهاش قرار داد و گذاشت نسیم خنک بهاری، صورتش رو لمس و نوازش کنه.

- میخواستم وقتی اومدم راجب خودم باهات حرف بزنم. ولی.. ولی اول میخوام راجب اون صحبت کنم. امروز یه پسر رو ملاقات کردم. نمیدونم چرا، ولی انگار سعی داشت باهام دوست بشه. حتی صدام زد چانیول هیونگ

༅•𝐏𝐥𝐮𝐦 𝐁𝐥𝐨𝐬𝐬𝐨𝐦𝐬⋆࿐໋ ❬𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝❭Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon