پنج دقیقه از نشستن پرواز سیدنی ـ سئول می گذشت. چمدون کوچیک مسافرتیش رو بین تمام چمدون های موجود به راحتی پیدا کرد. نگاه های مردم براش کاملا عادی شده بود چون چند سال گذشته رو با همین نگاه ها گذرونده و الان اینجا بود، توی بهترین نقطه ی پیشرفتش.دسته ی چمدونش رو محکم توی دستاش گرفته بود و به سمت خروجی فرودگاه راه افتاد . اولین تاکسی زرد رنگی که آرم فرودگاه روش دیده می شد رو انتخاب کرد و سوارش شد.
از چیزی نمی ترسید و به هیچ عنوان نگران این نبود که یک روزی دزدیده بشه یا بهش تجاوز بشه. چون کسی جرعت این کار رو نداشت. فلیکس اجازه نمی داد کسی بهش دست بزنه چه برسه به این که بخواد جرئت دست درازی بهش رو داشته باشه.
خوب حقیقتا هیچ فرقی با یک بتا نداشت و کسی از روی رایحه اش تشخیص نمی داد که چه نوع گرگی درونش زندگی می کنه و این به نفع فلیکس بود.
تاکسی شروع به حرکت کرد و فلیکس از شیشه ی ماشین به خیابونی که پنج سال از آخرین دیدارشون می گذشت، خیره شد.
این بار قرار بود برای یه مدت طولانی توی این شهر بمونه، شهری که جز ناکامی چیزی توی گذشته براش نذاشته بود.
مکالمه آخرشون رو به راحتی به یاد می آورد اما اونقدری حرفه ای شده بود که با میل خودش اون ذهنیت رو پس زد و افکارش رو جمع و جور کرد.نه مثل خیلی از مردم با دیدن تغییرات شهرش شگفت زده شد، نه توجهی به کسایی که توی خیابون این طرف و اون طرف می دویدند داشت و نه بارونی که روی شیشه تاکسی نشسته بود و تند تند جاش رو به دیگری می داد ، داشت. هیچ چیزی نمی تونست اون رو از وضعیت خلائی که دچارش شده بود، خارج کنه.
سعیش رو می کرد که لبخندش رو حفظ کنه و توی این مورد موفق تر از هر چیزی بود. خنده های الکی و فیک روی صورتش یه عضو دائمی شده بود و تمام این ها رو مدیون این چند سال تنهاییش بود.
خودش هم خبر نداشت تا چه حد تغییر کرده اما امیدوار بود که در حدی باشه که بقیه متوجه این تغییرات بشوند.
امیدوار بود حداقل توی خونه پدریش یه مکان کوچیک بهش اختصاص پیدا کنه تا به طور موقت اونجا ساکن بشه. نیاز داشت که فقط خودش رو به خانواده ی پدریش نشون بده.
درب آهنی خونشون رو دید و از تاکسی پیاده شد. دسته چمدون رو دنبال خودش کشوند. سرش پایین بود و تمام حواسش رو به چرخ های چمدونش داده بود تا به چیزی گیر نکنند.
همین طور که سرش پایین بود، نزدیک در خونه شد. اما قبل اینکه بتونه سر بلند کنه پاهاش به چمدون گیر کرد و مستقیم توی بغل کسی افتاد که تمام این سال ها ازش فرار کرده بود.
همون عطر همیشگی، همون گرمای منجمد کننده و همون چهره؛ چیزی درموردش تغییر نکرده بود. دقیقا برعکس خودش که سر تا پا تغییر کرده بود جوری که حتی خودشم ، خودش رو نمیشناخت.
YOU ARE READING
عطر بلوبری Blueberry Perfume
Werewolf•~اسم: blueberry Perfume •~کاپل: Hyunlix (𝗌𝗍𝗋𝖺𝗒𝗄𝗂𝖽𝗌) •~ژانر : 𝖮𝗆𝖾𝗀𝖺𝗏𝖾𝗋𝗌𝖾, Angst, Romance, 𝗌𝗆𝗎𝗍 •~مقدمه: فلیکس اونجا بود... برگشته بود تا اون چه در گذشته رخ داده رو برای خودش درست کنه. اومده بود تا گذشته تلخش با چانگبین رو بر...