Episode 2

158 35 12
                                    


توی اتاق خودش قدم می‌زد نمی‌تونست از فکر حرفایی که فلیکس سر شام زده بود دربیاد.

یعنی تمام این مدت داشت به این فکر می‌کرد که چطور آزادی خودش و چانگبین رو بخره! لعنتی به خودش فرستاد. تمام این تغییر ها بخاطر خودش بود. فلیکسی که توی اتاق بغل تراس احتمالا خواب بود یه فرد کاملا جدید بود.

اون بچه ای که همیشه دنبالش بود و دوستش داشت، شبا تا بغلش نمی‌کرد نمی‌خوابید، همیشه چانگی هیونگ صداش می‌کرد‌ و بدون اجازش هیچ کاری نمیکرد الان حتی نمیخواست باهاش حرف بزنه.

بعد رفتن فلیکس تازه متوجه شده بود که چیزی که از دست داده بود جفت ایده آلش بود. فلیکس بهترین و خاص ترین نوع امگا بود، اما توی اون سال ها احمقانه پسش زده بود و دنبال جفت تعیین شدش می‌گشت.

بعد گذشت پنج سال مفهوم حرف پدر بزرگ‌ رو فهمید، امگاهای مرد استثنایی بودن و از هر ده امگایی که به دنیا می‌آد فقط یکی از اون ها مرد می‌شه و اونا همیشه پرطرفدارتر از سایرین هستند. فلیکس رو داشت، اون برای خودش یه امگای نر‌ کمیاب داشت و ولش کرد.

حس کرد باید باهم حرف بزنن و این مشکل به وجود آمده رو حل کنه وگرنه قرار نبود به همین راحتی خواب آسوده ای داشته باشه. از اتاقش خارج شد و به سمت اتاقی که متعلق به فلیکس بود رفت. صدایی‌ که از اتاقش می‌اومد توجهش‌رو جلب کرده بود،

« ... من بعد از اینکه به سیدنی رسیدم تا مدت ها توی خودم بودم. برای همون نشد به کسی خبر بدم یک سال طول کشید تا بالاخره به خودم اومدم و تونستم با درس خوندن ذهنم رو مشغول کنم و بعد فارق التحصیلی شرکت رو بازگشایی کردم.»

« حرفایی که زدی سر شام از ته دلت بود؟؟ یعنی دیگه نمی‌خوای با چانگبین جفت شی؟»

صدای خنده های فلیکس به گوشش رسید و باعث شد گوش هاشو برای شنیدن بیشتر اون ملودی دلربا ، تیز کنه.

« من نمی‌تونم خلاف خواسته اون رفتار کنم. اون حق داره بخواد دنبال جفتش بگرده و یه زندگی نرمال داشته باشه. منم براش آرزوی خوشبختی می‌کنم.»

« پس تو هم می‌خوای جفتت رو پیدا کنی و اوم از الان می‌تونم بگم جفتت یه شاهزاده خوشبخته.»

« من می‌خوام یه زندگی نرمال داشته باشم و به اهدافم برسم پیدا کردن جفت و یا جفت شدن با کسی  آخرین مورد توی لیستمه.»

متوجه اخمی که روی پیشونیش نشسته بود نشد. سمت اتاق رفت و در زد منتظر موند و بالاخره صدای فلیکس رو شنید که می‌گفت ، « بفرمایید!» در رو باز کرد و داخل شد.

« اوه من می‌رم دیگه تنهاتون می‌ذارم. لیکسی می.بینمت »

«می‌بینمت هیونگ»

بعد رفتن مینهو، کنار فلیکس روی تخت نشست به عکسشون رو دیوار نگاه کرد و لبخند زد. انگار هنوز امیدی بود،

عطر بلوبری Blueberry Perfume Where stories live. Discover now