دوست و فالوراتونو تگ کنین.
و فن فیک رو به بقیه معرفی کنید.برام کامنتای قشنگ قشنگ بذارین
و ووت بدین.*
*
انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا شب بدتر از اینی که هست سپری شه. صدای رعد برق و بارش شدید بارون و حرف آخر گلوریا.
همه چی پشت هم اتفاق افتاد و مرد رو کلافه و آشفته تر کرد.
برادر همسرش قرار بود بیاد اینجا و لیلیان رو آروم کنه و هری نمیدونست آمادگی روبرو شدن با اون پسر رو داره یا نه.
میتونه بهش نگاه کنه؟ به پسری که کلا دو بار همدیگه رو دیدن.
و آخرین بار هرگز قرار نیست نه برای هری فراموش شه و نه برای اون پسر.
.
صدای زنگ در بالاخره به صدا در اومد و همونطور که لیلیان رو بغل کرده بود درو باز کرد.
پسر رو دید، کل وجودش خیس شده بود و نفس نفس میزد.
کمی هم می لرزید و سرما به همه جای بدنش نفوذ کرده بود.
لویی تاملینسون، برادر کوچیک تر لیوسا تاملینسون، همسر زیبا و مهربونش.
همسری که دیگه نبود.
به چشم های هم رنگ همسر و دخترکش نگاه کرد،
به چشم های پسری که صدای قلب زنی که دوستش داشت رو در سینه ی اون پسر حس میکرد.لویی: لباسام خیسه نمیتونم بغلش کنم، لطفا لیلیان رو بذارش روی تخت.
بدون نگاه کردن به چشم های خیره ی مرد، با دزدیدن نگاهش زمزمه کرد و جلوتر حرکت کرد
کنار تخت نشست و به لیلیان نگاه کرد که بی قرار اشک می ریخت و هق هق میکرد
لویی: چت شده آخه لیلیانِ من؟ هوم؟ سردته؟
آروم زمزمه کرد و با انگشت اشارش لپ های سرخ و خیس دخترک رو لمس کرد.
لویی: هی دارلینگ، اشکات قلب مارو به درد میاره.
سرش رو بلند کرد و به چشم های لیلیان نگاه کرد و سرش رو جلو تر حرکت داد و پیشونی دخترک رو بوسید
لبخند زد. اون کوچولو قابلیت خوب کردن حال و احوالش رو داشت.
انقدر باهاش حرف زد و نوازشش کرد و به چشم هاش خیره شد تا بالاخره دخترک اشکاش بند اومد و کم کم به خواب رفت
انگار قلب مادرش رو همونجا تو چشم های اقیانوسی پسر حس کرد..
هری روی مبل گوشه ی اتاق نشسته بود و به اون ها نگاه میکرد و وقتی متوجه بند اومدن اشک ها و به خواب رفتن دخترکش شد نفس آسوده ای کشید..
YOU ARE READING
Lie To ME [L.S]
Fanfictionروزی خواهد رسید که برای داشتنم مجبور به اجباری. روزی خواهد رسید که برای بوسیدنم اشک خواهی ریخت، اما تا رسیدن به آن روز، خوب نگاهم کن، من تکرار نمیشوم.