2

438 107 266
                                    

دوست و فالوراتونو تگ کنین.
و فن فیک رو به بقیه معرفی کنید.

برام‌ کامنتای قشنگ قشنگ بذارین
و ووت بدین.

*

*

انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا شب بدتر از اینی که هست سپری شه. صدای رعد برق و بارش شدید بارون و حرف آخر گلوریا.

همه چی پشت هم اتفاق افتاد و مرد رو کلافه و آشفته تر کرد.

برادر همسرش قرار بود بیاد اینجا و لیلیان رو آروم کنه و هری نمیدونست آمادگی روبرو شدن با اون پسر رو داره یا نه.

میتونه بهش نگاه کنه؟ به پسری که کلا دو بار همدیگه رو دیدن.

و آخرین بار هرگز قرار نیست نه برای هری فراموش شه و نه برای اون پسر.

.

صدای زنگ در بالاخره به صدا در اومد و همونطور که لیلیان رو بغل کرده بود درو باز کرد.

پسر رو دید، کل وجودش خیس شده بود و نفس نفس میزد.

کمی هم‌ می لرزید و سرما به همه جای بدنش نفوذ کرده بود.

لویی تاملینسون، برادر کوچیک تر لیوسا تاملینسون، همسر زیبا و مهربونش.

همسری که دیگه نبود.

به چشم های هم رنگ همسر و دخترکش نگاه کرد،
به چشم های پسری که صدای قلب زنی که دوستش داشت رو در سینه ی اون پسر حس میکرد.

لویی: لباسام خیسه نمیتونم بغلش کنم، لطفا لیلیان رو بذارش روی تخت.

بدون نگاه کردن به چشم های خیره ی مرد، با دزدیدن نگاهش زمزمه کرد و جلوتر حرکت کرد

کنار تخت نشست و به لیلیان نگاه کرد که بی قرار اشک می ریخت و هق هق میکرد

لویی: چت شده آخه لیلیانِ من؟ هوم؟ سردته؟

آروم زمزمه کرد و با انگشت اشارش لپ های سرخ و خیس دخترک رو لمس کرد.

لویی: هی دارلینگ، اشکات قلب مارو به درد میاره.

سرش رو بلند کرد و به چشم های لیلیان نگاه کرد و سرش رو جلو تر حرکت داد و پیشونی دخترک رو بوسید

لبخند زد. اون کوچولو قابلیت خوب کردن حال و احوالش رو داشت.

انقدر  باهاش حرف زد و نوازشش کرد و به چشم هاش خیره شد تا بالاخره دخترک اشکاش بند اومد و کم کم به خواب رفت

انگار قلب مادرش رو همونجا تو چشم های اقیانوسی پسر حس کرد..

هری روی مبل گوشه ی اتاق نشسته بود و به اون ها نگاه میکرد و وقتی متوجه بند اومدن اشک ها و به خواب رفتن دخترکش شد نفس آسوده ای کشید..

Lie To ME [L.S]Where stories live. Discover now