دوست ندارم اول چپتر حرف بزنم،
پس بعد از خوندن، حرف های آخر چپتر رو بخونید.
"زندگی، یک کلمه و هزاران هزار معنا، صدها افسوس و قرن ها دشواری.زندگی، یک هزارتوی پیچیده، که هر مسیر پر از خار و بیچارگیست.
زندگی، یک گودال برای زنده به گور کردن آرزوهاست."
و کسی که این وسط قربانی و قضاوت میشه، تویی.
.
خورشید خیلی وقت بود که طلوع کرده بود و مرد مدت زمات زیادی بود که بیدار شده بود و اما اصلا. تاکید میکنم اصلا دلش نمیخواست چشم از منظره ی روبه روش برداره.
لیلیانی که با شادی میخندید و دست های کپل و کوچولوشو تو هوا تکون میداد.
آب دهنش از باز موند مدت زمان زیاد دهن کوچولوش، دور لبشو خیس کرده بود و گهگداری انگشتشو توی دهنش میذاشت و با سر و صدا میمکید و با ذوق میخندید.
روی کاناپه نشسته بود و با عشق به دخترش نگاه میکرد.
دختر کوچولوی چشم اقیانوسیش.
امروز آروم تر از همیشه به نظر میرسید و هری از برادر همسرش بی اندازه ممنون بود.
با هر مصیبتی که بود از جای گرم و نرمش بلند شد. حتی گردن دردی که علتش خوابیدن روی کاناپه بود هم باعث از بین رفتن لبخندش نشد.
دختر کوچولوشو بغل کرد و موهاشو بوسید.
هری: عصرت بخیر شیرین عسل. بیا بریم دست و صورتت رو بشوریم.
با لبخند دست و صورت خودشو لیلیان رو شست و با عشق به خنده ها و غرغراش گوش میداد.
هری: امروز برای ناهار چی درست کنیم؟
و وقتی نگاهش به میز و غذا های روش افتاد لبخند زد
هری: نگاه کن ببین داییت قبل رفتن چیکارا کرده.
میدونست جوابی دریافت نمیکنه جز جیغ جیغ و سر و صداهای نامفهوم اما بامزه ی دخترش.
امروز روز خوبی به نظر میرسید. اما فقط همون ساعت های اول.
از یه جایی به بعد. اون کوچولوی بدلج هنوز یک ساعت هم از عصری که آغاز کرده بود نگذشت که نبود داییش رو حس کرد و شروع کرد به بهانه گیری.
هری: من از دستت چیکار کنم لیلیان. نمیتونم هی مزاحم اون پسر شم.
لیلیان لج کرده بود و شیرش رو نمیخورد و لبش رو برچیده و بغض کرده بود.
هری: باشه لیلیان. همین یک بارو بهش زنگ میزنم. اما بدون تو دختر خوبی نیستی.
.
YOU ARE READING
Lie To ME [L.S]
Fanfictionروزی خواهد رسید که برای داشتنم مجبور به اجباری. روزی خواهد رسید که برای بوسیدنم اشک خواهی ریخت، اما تا رسیدن به آن روز، خوب نگاهم کن، من تکرار نمیشوم.