نظراتتون رو کامنت کنید، تا بخونم و لبخند بزنم.
*
همونطور که تو بغل رایدن لم داده بود، مرد از پشت دست هاش رو، دور کمر باریک پسر حلقه کرده بود و هر دو به دریای روبهروشون نگاه میکردن.
هوا سرد بود اما جفتشون با پتویی که دورشون بود تو بغل هم روی ساحل به دریا خیره بودن.
رایدن: دریا به موجهاش میباله.
زمزمه میکنه و به رو به رو خیره میمونه.
رایدن: دریا به موجهاش وابستهست، با اون قشنگه.
زمزمهی آروم رایدن مخلوط با صدای آب، باعث لبخند کوچیکی روی لبهای لویی شد.
لبخند باریکی که هر نگاهی رو شیفته میکرد.
از پشت دست هاشو دور لویی محکم تر کرد و زیر گوشش زمزمه کرد
رایدن: اما دریای من، تو بدون موج هم قشنگی.
و بوسه ای به شونه ی پسر زد.
رایدن: به موجت وابسته نیستی. فقط..
چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید،
رایدن: فقط بهش نیاز داری. اما موجت به تو بدجوری دل بست.
لویی اسم رایدن رو آروم زمزمه کرد و رایدن در جواب بوسهای پشت موهاش کاشت.
رایدن: مثل این میمونه که دریا، آبی هاش رو از آسمون بگیره. با اون ها خودشو زیبا جلوه بده. ولی آسمون ترکش کنه. شاید دریا نَمیره اما آبیهاشو از دست میده. آبیهایی که با اون خیلی زیبا بهنظر میرسید.
رایدن نفس عمیقی کشید و عطر بدن لویی رو با بوی ساحل و جلبکهای ته نشین شدهی کف سنگهای توی آب، عمیق وارد ریه هاش کرد.
رایدن: موج منم، تو بدون من هم زیبایی. آبی های منم تویی، اما من بدون تو زیبا نیستم.
و بعد لویی رو برگردوند و به چشمهاش زل زد. عمیق، جوری که حرفهاش تا مغز و استخونش نفوذ کنه.
رایدن: آبیهات رو از من نگیر لویی.
لویی نفس عمیقی کشید و پتویی که حالا فقط دور خودش پیچیده بود رو از روی شونه هاش برداشت و روی شونه های رایدن گذاشت.
لویی: دنیا حول محور احساساته. منطق در صورتی برندهست که تو بتونی ارادهش کنی. و آیا در برابر احساساتت میتونی برنده شی؟
پرسید و با انگشتهاش فاصلهی بین انگشتهای پسر رو به روایش رو پر کرد.
لویی: نمیشه احساسات رو کنترل کرد، اما میشه تا وقتی هست ازش لذت برد. از داشتن آبیهام سمت خودت لذت ببر، منم با لمس موجهات لبخند میزنم.
YOU ARE READING
Lie To ME [L.S]
Fanfictionروزی خواهد رسید که برای داشتنم مجبور به اجباری. روزی خواهد رسید که برای بوسیدنم اشک خواهی ریخت، اما تا رسیدن به آن روز، خوب نگاهم کن، من تکرار نمیشوم.