Part 7: letter

6.4K 877 536
                                    

قسمت هفتم: نامه.

هوای نیویورک ابری بود و کلاغ ها کم کم خودشون رو نشون میدادن. درخت سبز کم پیدا میشد. هوا کاملا سرد و پاییزی شده بود. کتش رو پوشید و دستمال گردنش رو بست. با پای پیاده از خونش خارج شد. موهای نقره ای رنگش زیر نم بارون میدرخشید. باد آروم به صورتش میخورد، و وادارش میکرد تا چشمهاش رو باز و بسته کنه. جلوی دکه ی روزنامه فروشی ایستاد و نگاهی به مجله ها انداخت. دنبال سیگار میگشت. میدونست کارلوس دوست نداره اما بعضی اوقات بهش نیاز داشت، رو به فروشنده گفت:

_ ببخشید اینجا سیگار نمیفروشین؟

+ متاسفانه نه اگه خیلی نیاز دارین میتونم برم انبارو بگردم باید یه بسته مونده باشه.

حوصله ی منتظر موندنو نداشت. سرش رو تکون داد و لبخندی زد.

_ نه ممنونم.

یکی از روزنامه ها رو برداشت، دستمال گردنش رو مرتب کرد و کنار خیابون ایستاد. با اولین تاکسی سوار شد و به سمت شرکت حرکت کرد. تلفنش رو برداشت و شماره ی کارلوس رو گرفت.

_ سلام عزیزم.

صدای کارلوس خسته به نظر میرسید.

+ کجایی؟

_ دارم میام پیشت.

+ اها منتظرم.

تلفن رو قطع کرد و سرش رو به شیشه تکیه داد. دو هفته از اومدنش به امریکا میگذشت. دو هفته ای که تهیونگ رو ترک کرده بود. براش عجیب بود این که هنوز هم وقتی بهش فکر میکرد قلبش میلرزید، اما کارلوس کاری کرده بود که کمتر بهش فکر کنه. رابطه ای که اون شب داشتن سراسر حرص و عصبانیت بود. یونگی نیاز داشت تا خودش رو خالی کنه، اما میدونست که اشتباه کرده. نباید همخوابی با کارلوس رو برای انتقام از تهیونگ در نظر میگرفت. اما الان زندگی با کارلوس رو به تهیونگ ترجیح میداد حتی اگه هنوز هم قلبش با تهیونگ بود. بعد از نیم ساعت موندن توی ترافیک، جلوی شرکت از ماشین پیاده شد. روزنامه رو توی دست چپش گرفت و با دست راستش دکمه کتش رو باز کرد. با قدم های استوار و بلندش وارد شرکت شد. از دو هفته ی پیش به مدیریت بخش در اومده بود و الان تعداد زیر دستهاش به لطف کارلوس زیاد شده بود. به محض ورود به دفترش جین به استقبالش اومد. بعد از گذشت دو هفته اولین بار بود که جین رو میدید. از کارلوس شنیده بود که یری به سئول رفته و جین کارهاش رو اوکی کرده. به سمتش رفت و با لبخند روزنامه رو از دستش گرفت.

+ نیویورک تایمز؟

بی حوصله سرش رو تکون داد.

_امروز خبر مهمی توش ندیدم.

+ یونگیا رئیس کارت داره برو پیشش.

مسیرش رو عوض کرد و بدون سر زدن به کارمندهای دیگه به سمت دفتر کارلوس رفت.

Symphony | Vkook | COMPLETED Where stories live. Discover now