"فوراور اند افتر را خدا آزاد کرد."سلاممم، چطورید؟
لانگ استوری شورت: چپتر قبلی خیلیییی دیر به شرط رسید. وقتی هم که رسید من دیگه توی مود نوشتن نبودم.
دو تا از کسایی که فف رو میخونن که فقط incnt رو یادمه، پیشنهاد دادن که شرط کامنت بذارم. پس همینکارو میکنم🥰اما تا وقتی که به شرط نرسه، کامنت ها رو جواب نمیدم. بعدش میام تک تک میخونم و اگه قابل جواب دادن بودن یه چیزی میگم😂
شرط کامنت رو هم بر اساس کامنتای چپترای قبلی میگم. رو هوا نمیزنم.بگذریم.
شرط کامنت: 115
.
.
.هری با صدای تق تق در، یه آه بلند کشید. تازه جاش رو روی مبل گرم و نرم کرده بود و بوم. یه دفعه یه نفر باید در میزد. یعنی حتی خود خدا هم چشم دیدن خوشیهاش رو نداشت؟
"دامینیک هریسون. اگه تویی پس لطف کن و از کلیدی که سه ماه پیش بهت دادم یه استفاده ای بکن."
وقتی نه جوابی شنید و نه صدای جیرینگ جیرینگ کلیدی به گوشش رسید، یه جیغ کوتاه توی کوسنی که بغل کرده بود کشید و از جاش بلند شد. با بی حوصلگی، محکم محکم قدم برداشت و با یه اخم کمرنگ در رو باز کرد.
به محض اینکه لبخند مهربون لویی رو دید، اخمش رو باز کرد و با تعجب گفت:"تو اینجا چیکار میکنی؟" یه نیم نگاه به پشت سر اون انداخت و آب دهنش توی گلوش پرید. "ماشینِ کیو دزدیدی؟"
درسته که لویی شغل خوبی داشت، ولی این دلیل نمیشد حقوقش بالا باشه که!"چی؟—هِی! من ماشین ندزدیدم. چرا انقدر زود قضاوت میکنی؟ اصلا از کجا معلوم مال من باشه؟"
هری یکی از ابروهاش و بالا برد و جواب داد:" از اون جایی دارم سوئیچش رو توی دستت میبینم."
لویی جوری که انگار بهش بر خورده بود دست به سینه شد و هوف کشید. "نمیشه حالا یه روز نابغه بازی در نیاری؟"
سوئیچ رو یه دور، دور انگشت اشارهاش چرخوند و ادامه داد:"این خوشگله رو کرایه کردم. سوار نمیشی جیگر طلا؟" هری جواب نداد، مثل یه بچه ی دو ساله ی هیجان زده، درجا زد و دسته کلیدش رو برداشت. در رو پشت سرش بست و طوری که انگار مسخ رنگ قرمز ماشین شده بود گفت:" عجب چیزیه!"
YOU ARE READING
Forever And After [L.S|Mpreg]
Fanfictionجایی که لویی توی یه آموزشگاه موسیقی کودکان کار میکنه و هری یه تتو آرتیسته که همراه با گربهـش اولی، یه زندگی آروم و بی سر و صدا داره. به علاوه ی این که هر دوتای اون ها برای تشکیل خانواده و داشتن بچه های کوچولو، یه کم زیادی اشتیاق نشون میدن. _____...