هریِ داستان عکس بالاس.😍
خب بریم برای اولین پارت.
____________________هری
روزی که مامان ازم پرسید نظرم راجع به یه تجربه جدید چیه، هیچوقت فکرشو نمیکردم منظورش اینه که توی سال تحصیلی شهرمون رو ترک کنیم و بیایم لندن.
زندگی پر از اتفاقات غیر قابل پیشبینیه؛ اینطور نیست؟ ولی خب قرار هم نیست که این اتفاقها همیشه رضایتبخش باشن.
سانتوس میگه: «رضایتمندی چیزی نیست که همینطوری اتفاق بیوفتد. باید برای آن تمرین کنید. درست مثل ورزش و موسیقی که باید مدام تمرین کنید تا پیشرفت کنید و بتوانید موفق شوید.»
اگه نظر منو بخواید، با کمال احترام به ایشون، کاملاً مزخرفه. اصلاً کی به چرت و پرتهای برنامههای روانشانسی و انگیزشی گوش میده؟
(منم نمیخواستم گوش کنم، فقط اینبرنامه بعد یه برنامهی آشپزی اومد و منم کانال رو عوض نکرده بودم.)مامان صبح اومده بود توی اتاقم: «هری عزیزم، وقتشه بلند شی صبحانه بخوری. من دارم میرم. ناهارت هم تو یخچاله. میتونی واسه خودت گرمش کنی. شب میبینمت.» بعدشم یه بوسه رو گونهم گذاشت و از اتاق بیرون رفت. انگار نه انگار که یه روز قبلش از شهری که ۱۶ سالِ لعنتی توش زندگی کردیم اومدیم لندن؛ جایی که حتی آوردن اسمش هم باعث میشه معدم یه جوری بشه.
توی آپارتمان جمعوجور جدیدمون روی کاناپه به تلوزیون خاموش خیره شده بودم. صدای هشدار مایکروفر اومد که یعنی ناهارم گرم شده. پارس کردم و رفتم برش دارم.
درست شنیدین "پارس کردم". درواقع از ۸ سالگیم شروع شد. یک سال و نیم قبل از اینکه پدرم ترکمون کنه. اون وقتی فهمید من "سندرم توره" دارم، هرکاری کرد تا از دستش راحت بشه.
اون نمیفهمید چرا نمیتونم جلوی تیکهای عصبیم رو بگیرم. از دستم عصبانی میشد. همیشه وقتی پارس میکردم، تند تند پلک میزدم یا با دستام محکم موهامو میکشیدم میگفت:«هری چرا دست از این کارا بر نمیداری؟ نمیبینی چقدر اذیتمون میکنه؟»معلومه که میدیدم؛ خب ناسلامتی اونی که هردفعه به موهاش چنگ میزد و بعد چندتا تارموی کنده شده توی دستش میدید من بودم. کاریش نمیتونستم بکنم. هیچجوره نمیشد جلوشو گرفت.
مثلاً وقتی وسط صحبت یهو پارس میکردم، اصلاً دست خودم نبود. میخواستم جلوش رو بگیرم ولی نمیشد.حسش مثل وقتیه که بخوای جلوی سرفهت رو بگیری. اگه جلوشو بگیری، گلوت اونقدری به خارش میوفته که واقعاً دلت میخواد یه جوری ازش خلاص شی. تو اون شرایط سخت میتونی خودتو نگه داری. چون خارش گلوت اینقدر اذیتت میکنه که آخرش مجبورت میکنه یه سرفه کنی.
YOU ARE READING
Sorry It's Me (L.S)
Fanfictionوقتی که هری یک ماه بعد از شروع سال تحصیلی جدید مجبور میشه شهری که ۱۶ سال زندگیش رو توش گذرونده ترک کنه. جایی که کسی با تعجب بهش نگاه نمیکرد و دوستاش اونو جوری که هست قبول کرده بودن. یه شروع جدید واسه هیچکس به اندازهی هری نمیتونه سخت باشه.