Chapter 4

402 113 385
                                    

سلام. ممنون بابت همه ووت‌ها و کامنت‌های پارت قبل. ووت‌ها دو رقمی شد!!🥺🥺
مرسی که وقت گذاشتین.

______________

هری

بعد از اینکه با نایل و دوستش -جورج- آشنا شدم، مدرسه قابل‌تحمل‌تر شد. نایل موهای بلوند و لهجه‌ی ایرلندی داشت. توی اولین برخورد رفتارش جالب بود‌. گاهی مردم به صورتم نگاه نمی‌کنن که مثلا بگن وای ما اصلا نمی‌فهمیم تو داری پارس می‌کنی. این خیلی عادیه. ما هر روز کلی آدم می‌بینیم که موقع حرف‌زدن پارس می‌کنن. اما همون آدم‌ها وقتی یکم تیک‌هام شدید بشه قیافشونو کج می‌کنن و ازم می‌خوان که ساکت باشم.

اما نایل خیلی بی‌ریا بود. همون بار اول هرچی سوال تو ذهنش بود رو ازم پرسید. سعی نکرد وانمود کنه. خودش بود و همین باعث می‌شد که بهش حس نزدیکی داشته باشم.

جورج موهای کوتاهِ فر داشت. صورتش گرد و گوشتی بود. هیکل چاقی داشت و اصولاً نسبت به همه‌چیز بی‌خیال بود. حتی گاهی با تیک‌هام شوخی می‌کرد. نه از اون مدل شوخی ها که بعدش بهم بخندن، از اونا که خودمم همراهشون می‌خندیدم. (نایل و جورج یک سال بزرگتر از منن. اگه می‌شد تو یه کلاس باشیم، خیلی بهتر بود.)

البته من دیگه پامو تو سالن ناهارخوری نذاشتم. یکی از روزها که به اِصرار نایل و جورج موقع ناهار باهاشون رفتم، سه‌تا عوضی پشت سرمون نشستن؛ یکیشون صدای پارس‌کردن درآورد. (این کارشون خیلی عذاب‌آوره. چون وقتی پارس می‌کنن، منم ناخوداگاه بهشون پارس می‌کنم.)

بعد کل سالن شروع کردن به خندیدن. منم تیک‌های عصبیم شدیدتر شد و قبل از اینکه بیشتر از این جلوشون ضایع بشم، از سالن دوییدم بیرون.
بعدش از نایل شنیدم که اون سه‌نفر از محبوب‌ترین عوضی‌های مدرسه‌ن.

نمی‌دونم چون محبوب‌ان فکر می‌کنن هرکاری می‌تونن بکنن؛ یا اینکه چون هرکاری می‌تونن می‌کنن، محبوب شدن!

یکیشون همسن نایل و دوتای دیگه سال آخر بودن.
نایل می‌گه نباید تو چشمشون باشم، منم همین‌کار رو کردم. اما سردسته‌شون همیشه از یه جایی سر و کله‌ش پیدا می‌شد.

یه روز شنیدم امیلی و جسی توی کلاس دارن راجع‌ به اون حرف می‌زنن. اونجا بود که فهمیدم اسمش لویی تاملینسن‌ه‌.

من اصلاً فکر نمی‌کنم لویی از وجود این دوتا دختر خبر داشته باشه؛ نمی‌دونم چرا اینقدر راجع بهش خیال‌بافی می‌کردن و سرش بحث می‌کردن.

به هرحال، تا زمانی که کاری به کار من نداشت، به چیزی اهمیت نمی‌دادم.

اون روز صبح، صبحانه‌مو کامل خوردم. چون قرار نبود تا ظهر چیز دیگه‌ای بخورم.
ساعت ناهار بجز کتابخونه جای دیگه‌ای خلوت نیست. فکر هم نمی‌کنم ناهار خوردن توی کتابخونه نرمال باشه.

Sorry It's Me (L.S)Where stories live. Discover now