ثاناتافوبیا:ترسِ از دست دادن کسی که دوستش دارید.
"دردناک ترین خداحافظی ها اونهایی هستند که گفته نمیشن یا حتی اگر گفته شن توضیح راجبشون داده نمیشه."
"این معلمه خیلی احمقه" کلری سرشو بین دست هاش گرفت."خب آخه این چه معلم انگلیسی ایه که معنی ergo رو نمیدونه؟" اون سرشو روی میز گذاشت و ادامه داد."آزار دهندست."
مگنس با حرف کلری موافق بود، این معلم واقعا توی انگلیسی -و هرچیزی که مربوط به انگلیسی میشه- بد بود و مگنس مطمئن بود همه بچه های کلاس گیج شدن که اون چطور تونسته هنوز توی مدرسه به عنوان یه معلم بمونه."تو این یکی باهات موافقم." مگنس جواب کلری رو داد.
"این معلم واقعا نمیدونه داره چه غلطی میکنه." جیس که پشت میز جلویی نشسته بود برگشت و گفت. "کام آن گایز انقدر بهش سخت نگیرید، حداقلش اون هاته." وقتی جیس برگشت با وجود اینکه قیافش دیده نمیشد همه میدونستن داره اون زن رو چک میکنه. مگنس سرشو به نشونه تاسف تکون داد و چشم هاشو رو چرخوند.
الک و سایمون -که سمت چپ مگنس نشسته بودن- هم همزمان چشم غره رفتن و الک گفت:"از نظر تو همه هاتن."
معلم انگلیسی داشت به طرز وحشتناکی تدریس میکرد و روش هاش واقعا مزخرف به نظر میرسیدن."اگر فراموش کردید بذارید براتون یادآوری کنم که من به زن ها جذب میشم."
"باعث خوشحالیه." مگنس گفت و معلم صداش رو شنید پس برگشت و ابروهاش رو برای اون بالا انداخت که باعث شد مگنس دست هاش رو بالا بیاره و بگه:"متاسفم."
اون زن آهی کشید و برگشت و حرف های احمقانش رو که قبل از اون به اصطلاح 'بی ادبی' داشت میگفت رو ادامه داد.
برای اولین بار توی اون کلاس مگنس توجهشو روی بولشت هایی که اون زن میگفت گذاشت تا ببینه چیزی متوجه میشه یا نه، ولی مهم نبود چقدر سخت تلاش کنه، اون متوجه حرف هاش نمیشد.
"وات د فاک؟ این شت اصلا منطقی نیست." مگنس دستشو بین موهای ژل زدش کشید و از ناامیدی ناله کرد.
کلری خندید و دستش رو به آرومی روی دست مگنس قرار داد."مگنس این چیز خاصی نیست. تو فقط کافیه که یه پاراگراف راجب اینکه نژادپرستی توی دهه ۱۹۶۰ چقدر بد بوده بنویسی."
کلری دستش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد و مگنس همچنان دست هاش رو تو موهاش نگه داشته بود و به کاغذ سفیدش و خودکار مشکی ای که روی اون بود نگاه میکرد.
پنج دقیقه بعد وقتی چشم هاش داشت بسته میشد یه کاغذ روی برگش جلوش افتاد. موضوع 'نژادپرستی' بود مگنس به سمت چپش نگاه کرد و دید الک سریع نگاهشو گرفت و به معلم داد.
"الک، این برای توئه؟" مگنس زمزمه کرد که باعث شد الک برگرده و بهش لبخند بزنه."نه این مال توعه."
YOU ARE READING
Beginning of the end [Malec]
Fanfictionترجمه ی فن فیک شروعِ پایان. مگنس یه پسر دبیرستانی با گذشته ی تاریک که عاشق بهترین دوستش الک شده، اما متاسفانه همه چیز قرار نیست طوری که مگنس میخواد پیش بره. [وضعیت:کامل شده!] 1 #malec 1 #magnusbane 1 #aleclightwood