آکوافوبیا: ترس از آب"ازم نخواه بهت اعتماد کنم درحالی که من هنوز هم از آخرین باری که تو تلاش کردی من رو غرق کنی دارم آب رو به بیرون سرفه میکنم."
«منظور اینجا اینه که منِ نوعی نتیجه اعتماد کردن به یه آدم نادرست که تو بودی رو هنوز دارم میبینم پس حداقل موقع تاوان دادنم ازم دوباره نخواه اشتباه کنم.»
هنگامی که مگنس از راهروهای باریک مدرسه می گذشت، نمی تونست حتی برای یک لحظه به این فکر نکنه که چطور همه چیز انقدر زود دستخوش تغییر شد.
چطور همه چیز با یه مشت احمقانه شروع شد و با شایعات فیک ادامه پیدا کرد. اون هیچوقت فکر نمیکرد اتفاقی بد تر از اون ها بیوفته ولی افتاد.
تو مدرسه. بیرون از مدرسه و داخل خونه.
کلمات وحشتناک، فشار، خیره شدن ها و هرچیز دیگه ای که برای لحظه ای تنهاش نمیذاشت و هرجا میرفت دنبالش بود.
مردم معمولاً وقتی این ها رو میدیدن می گفتن تو از پسش بر میای، یا همه چی درست میشه. اما تنها سوال توی ذهن مگنس چیزی بود که اون حتی از شنیدن جوابی براش هم میترسید.
دستش رو داخل جیب کتش فرو برد و محکم کاغذ رو فشار داد. احتمالاً الان تا حدی مچاله شده بود تا او نتونه دیگه اون رو بخونه اما مهم نبود چون مگنس به چیزی برای نگه داشتن نیاز داشت.
تو راه دومین کلاس اون مسیرش رو تغییر داد و به سمت دستشویی رفت. داخل یکی از اتاقک ها شد و سریع در رو قفل کرد. کاغذ رو بیرون آورد نشست و با چشم هاش اون رو اسکن کرد و نفس سنگینی کشید.
دلایلی که نباید:
مامان
حتی اگر اون اینجا نباشه، اون بازم نمی خواد من به روشی که اون زندگیش رو تموم کرد به زندگیم پایان بدم. اون من رو دوست داره و منم دوستش دارم. و ارزو میکردم که این رو قبل از اینکه میرفت بهش میگفتم.بابا
نمیدونم بابای واقعیم کجاست یا داره چیکار میکنه اما میدونم اون هم این رو برای من نمیخواد. در حقیقت هیچکس این رو برای یه نفر دیگه نمیخواد. نباید بخواد...رقصیدن
من عاشق رقص هستم و در اون مهارت دارم. من عاشق اجرا هستم و شاید بتوانم به یک باشگاه رقص بپیوندم یا بصورت حرفه ای برای مخاطبین خودم برقصم. هر چند هنوز راجع بهش مطمئن نیستم.لندن
اگر من روی تحصیلاتم تمرکز داشته باشم به زودی می توانم به لندن برم و شاید زندگی جدیدی رو در اونا با یک شغل، یک زن و شوهر، یک حیوون خونگی یا شاید حتی یه بچه شروع کنم. زندگی من جدید و تازه خواهد بود. و من در از همه مشکلاتم در اینجا دور خواهم بود.الكساندر
ما هر دو چیزهایی گفتیم كه به اونها افتخار نمی كنیم اما من میدونم اون منظوری نداشت. یعنی فکر میکنم که منظوری نداشت. اما به هر حال اگر من وقتی ما توی اوضاع بدی هستیم برم اون خودش رو سرزنش میکنه. در حالی که تقصیری نداره. اون آدم معرکه ایه و شاید ما یه روز بتونیم دوباره با هم باشیم. نمیدونم. ولی من نمیتونم اینکارو انجام بدم اگر زنده نباشم.
ESTÁS LEYENDO
Beginning of the end [Malec]
Fanficترجمه ی فن فیک شروعِ پایان. مگنس یه پسر دبیرستانی با گذشته ی تاریک که عاشق بهترین دوستش الک شده، اما متاسفانه همه چیز قرار نیست طوری که مگنس میخواد پیش بره. [وضعیت:کامل شده!] 1 #malec 1 #magnusbane 1 #aleclightwood