پسر دگوئی سوار اتوبوس شد و روی صندلی مورد نظر نشست.
او واسه دانشگاه به سئول میرفت. البته اولش پدر و مادرش راضی نبودن که پسر دردونه شون رو به یه شهر دور بفرستن. انقدر اصرار کرد که آخر راضی شدن.
هدفون مشکی رنگ رو از تو کیف کولیش بیرون آورد و روی گوشاش گذاشت.
یکم ناراحت بود. آخه او هیچ وقت به مدت طولانی از خانواده اش دور نبود و حالا مجبور بود واسه دانشگاه به مدت زیادی ترکشون کنه.
نگاهی به راننده که بیرون از اتوبوس ایستاده بود و با چند نفر حرف میزد انداخت.
بالاخره راننده از اونا خداحافظی کرد و وارد اتوبوس شد. پشت فرمون نشست و اوتوبوس رو روشن کرد.
یکی از مردایی که کنار در ایستاده بود با فریاد گفت:«مسافرای سئول هر چه سریع تر خودشونو برسونن که میخوایم حرکت کنیم!»
یونگی چشماشو بست و سرشو به شیشه اتوبوس تکیه داد و به آهنگ گوش داد.
فکرای منفی رو به اعماق ذهنش فرستاد و سعی کرد تا سئول بخوابه.
--
سوار تاکسی شد و آدرسی که پدرش بهش گفته بود رو برای راننده گفت تا او رو به مقصد مورد نظر برسونه.
قبل از اینکه بیاد سئول، باباش به دوستش گفته بود که واسه یونگی خونه بخره. دوست باباش که میگفت خونه بزرگیه ولی با مقدار پولی که پرداخت کرده بودن یونگی فکر میکرد که حداکثر 90 متر باشه.
هدفونشو دور گردنش انداخت و به بیرون نگا کرد.
واسه دیدن خونه جدیدش هیجان داشت. آرزو میکرد که حداقل خونه قشنگ و تمییزی باشه. چون با اون مقدار پولی که پرداخت کرده بودن فکر میکرد که خونه اش از این قدیمیای بدرد نخور باشه.
بعد از گذشت 35 دقیقه به مقصد رسید.
پول راننده رو حساب کرد و با برداشتن وسایلاش از تاکسی خارج شد.
خونه اش تو یه کوچه قدیمی بود ولی اصلا به خونه های قدیمی نمیخورد. با اینکه قدیمی بودن ولی شیک و زیبا طراحی شده بود.
نگاهی به آدرس و بعد به خونه رو به روش نگاهی انداخت. آخه خونه ای که رو به روش قرار داشت خیلی خیلی بزرگ تر از حد تصورش بود!
کلید رو از تو جیبش بیرون آورد و به طرف در باریک سفیدی که روش با میله های آبی تزئین شده بود رفت و قفل در رو باز کرد.
یه پرده سفید با طرح گل های فیروزه ای رنگ پشت در قرار داشت. پرده رو کنار زد و وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست.
پنج پله میخورد تا به یه سالن کوچیک میرسید. و کنار پنج پله یه پله دیگه وجود داشت که به سقف خونه وصل میشد.
YOU ARE READING
From 00:30 to 02:00
Horror[کامل شده] ساعت ها نیز میتوانند قفل شوند. درست مثل ترسی که درون ساعاتی مشخص قفل شده! و به هیچ عنوان نمیتوان از دستش فرار کرد! کاپل: یونمین ژانر: ترسناک، ماوراطبیعی، عاشقانه