S2 - Part 07

501 83 38
                                    

روز بعد...

رو به رو یونگی که در حال حساب کردن دستمزد شاگردش بود ایستاد و گفت:«بیا از اینجا بریم»

_آه جیمین بخدا پول ندارم خودت که بهتر میدونی

_خب فعلا بریم پیش بابات و اینا... سخت کار میکنم تا پول خونه رو جور کنم ولی از اینجا بریم

یونگی در حالی که پول های توی دستشو ورق میزد و سهم شاگردشو جدا میگذاشت جواب داد:«یه خرده صبر کن... تا چند ماه دیگه پولشو جور میکنم و میریم»

_چند ماه؟! یونگی جدیدا اصلا منو درک نمیکنی.. اگه میدونستی دیشب چه چیزایی از اون زن شنیدم اینجوری نمیگفتی

بدون اینکه منتظر باشه یونگی چیزی بگه وارد اتاقشون شد و درو پشت سرش بست.

در واقع یونگی کاملا درکش میکرد و اصلا از اینکه جیمین بیشتر از خودش داره زجر میکشه راضی نبود و از طرفی هم دلش نمیخواست تو خونه پدرش پلاس شه. آهی کشید و سرشو به دیوار پشت سرش تکیه داد. شاید فکر بدی نبود که بره پیش پدرش... به هر حال خوشحالی جیمین واسش مهم تر بود.

با شنیدن صدای زنگ تکیه شو از دیوار گرفت و متعجب سرشو به سمت در چرخوند.

جیمین هم از اتاق بیرون اومد و متعجب رو به یونگی گفت:«کسی دعوت کرده بودی؟»

_نه

_دوستت نیس؟

_نوچ

در حالی که گیج بود که کی میتونه باشه به سمت در قدم برداشت و در رو باز کرد.

دختر موهای کوتاهشو که مصری بود پشت گوشش انداخت و پرسید:«منزل آقای پارک یا مین؟»

جیمین با دیدن چهره سویون چشماش از تعجبی مخلوط به ترس درشت شد و گفت:«سویون؟»

_بله خودمم

_اما چطور ممکنه؟

سویون متعجب یکی از ابرو هاشو بالا انداخت.

یونگی هم با کنجکاوی از توی هال بیرون اومد و به سمت جیمین قدم برداشت و پرسید:«کیه؟»

قبل از اینکه جیمین بخواد جوابشو بده با دیدن چهره سویون درست مثل جیمین از تعجب و ترس چشماش درشت شد.

سویون بیخیال نگاه متعجب هر دوشون شد و گفت:«میخواستم باهاتون صحبت کنم... در مورد اینجا»

جیمین سرشو به سمت چپ و راست تکون داد و گفت:«تو که نمیخوای بهمون آسیب بزنی؟»

دوباره سویون متعجب یکی از ابرو هاشو بالا انداخت و پرسید:«این چه سوالیه که میپرسین... معلومه که نه!... نکنه از چهره من استفاده کرده؟»

یونگی که حدس زد یه چیزی این وسط داره میلنگه پرسید:«چی میدونین؟»

_خیلی چیزا... اگه بذارید حرفامو بزنم... ولی بیرون از خونه

From 00:30 to 02:00Where stories live. Discover now